گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۷۳

 

روزی که رخش فکرم در مدح شاه تازد

بالد چو شمع طبعم کلکم به خویش نازد

ای سیدا حسودت از رشک خود گدازد

حافظ چو پادشاه است گه گاه می نوازد

سیدای نسفی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۴

 

راه فضولی ما هم در ازل حیا زد

تا چشم باز کردیم مژگان به پشت پا زد

صبحی زگلشن راز بوی نفس جنون‌ کرد

برهردماغ چون‌گل صد عطسه زین هوا زد

دل داغ بی‌نصیبی است از غیرت فسردن

[...]

بیدل دهلوی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

آن یار لاله رو گر ما را نمی نوازد

سهلست، از چه ما را چون شمع می گدازد

دل آب شد ز هجرش دیگر چسان بسوزد

امید وصل او نیست تا با غمش بسازد

عمریست در نیازم در پای سرو نازم

[...]

غروی اصفهانی
 
 
sunny dark_mode