گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۱

 

ای گل، صفت حسنت بر وجه حسن گویم

سر تا به قدم جانی، کفر است که تن گویم

آن میم دهان داند از ابروی چون نونش

نی نی که غلط گفتم، من دانم و من گویم

هی هی سخن کفرست آن موی رسن گفتن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۲

 

در دیده چه کار آید؟ این اشک چو بارانم

بر دیده اگر، جانا، سروی چو تو بنشانم

خود را به سر کویت بدنام ابد کردم

از هر چه جز این کردم، از کرده پشیمانم

جانم به فدات آن دم کز بعد دو سه بوسه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹۱

 

عاشق شدم، با یار بدعهد وغا کردم

زان شوخ جفا دیدم، هر چند وفا کردم

یارب، چه شد آن پر فن، دل را که ستد از من

من هوش که را دادم، من صبر کجا کردم؟

مطرب غزلی تر زد، درد کهنم نو شد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱۶

 

با چون تو مهی یک شب گر خواب توان کردن

بهر خوشی عمری اسباب توان کردن

گر پای ترا وقتی از گریه توان شستن

از بهر چنین کاری خوناب توان کردن

آن طره به یک سو نه از گوشه، مه تابان!

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱۷

 

گیسوی ترا نسبت با شب نتوان کردن

وز ماه جمالت را غبغب نتوان کردن

جان عزم سفر دارد، بردار ز رخ پرده

منزلگه مه عمدا عقرب نتوان کردن

تو ظلم کنی بر من، من بنده دعا گویم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱۸

 

یوسف چو رخت ماهی در خواب ندیده ست این

خورشید چنان زلفی در تاب ندیده ست این

دو چشم چو بادامت در خواب بود دایم

بادام چنان چشمی در خواب ندیده ست این

محراب دو ابرویت طاق است درین عالم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲۶

 

صد ره گذری هر دم بر جان خراب من

رحمت نکنی هرگز بر چشم پر آب من

بر زد ز دماغم دود از شربت عشق، آری

بی درد سری نبود مستی شراب من

هر چند دلم خون شد، سوزاک من افزون شد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴۹

 

بیچاره دلم خون شد در پیش خیال تو

تا چند هنوز آخر دوری ز وصال تو

عقل و دل و جان از تن، برد این همه عقل از من

من مانده ام و چشمی حیران جمال تو

خنجر کش و بازم کش تا باز رهم زین غم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵۰

 

ای جان من آویزان از بند قبای تو

بیچاره دلم خون شد در عهد وفای تو

افتاده نخواهم بود، الا به درت زین پس

گر خاک شوم باری زیر کف پای تو

گفتی که بدین زاری از بهر که می میری

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵۱

 

آن کیست که می آید صد لشکر دل با او

درویش جمالش ما، سلطان دل ما او

بی صبح و شبی خواهم کو را غم خود گیرم

من گویم و او خندد، تنها من و تنها او

مستم ز خیال او من با وی و وی با من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵۲

 

از دوری خود، جانا، حال دل من بشنو

اندوه فراق گل از مرغ چمن بشنو

زان موی بناگوشت هر کسی گله ای دارد

آن طره به یک سو نه از گوش، سخن بشنو

نافه همه بوی خوش از بوی تو می دزدد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰۲

 

ای از رقم شبگون دیباچه مه کرده

صد نامه پاکان را خط تو سیه کرده

چاه ذقنت کانجا جانها به حیل گنجد

طرفه که هزاران دل خون گشته به چه کرده

جولان خیالت را چشم تو به یک غمزه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰۳

 

ای جان، چو سخن گویم مستانه و رندانه

سرمستم و لایعقل زان نرگس مستانه

پرسد ز سرشک خون جانم ز غمت، آری

پر گشته مرا آخر در عشق تو پیمانه

ای دوست، سر زلفت در سینه من بگشا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱۰

 

رخساره چه می پوشی، در کینه چه می کوشی؟

حال دل مسکین را می دانی و می پوشی

گر نرخ به جان سازی، ور عمر بها گویی

از دیده خریدارم هر عشوه که بفروشی

گفتی که ز می هر دم سودای دلی دارم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸۹

 

تا داشت به جان طاقت، بودم به شکیبایی

چون کار به جان آمد، زین پس من و رسوایی

سرپنجه صبرم را پیچیده برون شد دل

ای صبر، همین بودت بازوی توانایی

در زاویه محنت دور از تو چو مهجوران

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲۶

 

بیکار دلی باشد کو را نبود دردی

کاهل فرسی باشد کز وی نجهد گردی

دردی که ز عشق آید، جانم به فدای آن

خود جان نبود شیرین بی ذوق چنان دردی

از گردش چشمت هست آواردگی دلها

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲۷

 

گل آمد و هر مرغی زد نغمه به هر باغی

هر فاخته ای دارد با همسر خود داغی

از باد صبا هر کس بشکفته چو گل خرمن

آن باد که من جویم کی می وزد از باغی؟

هر کس غم خود گویان با قمری و با بلبل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶۴

 

ای گل، دهن تنگت صد تنگ شکر چیزی

گل با تو نمی ماند در حسن مگر چیزی

ما را به تماشایی مهمان رخ خود کن

چون سبزه برآوردی گرد گل تر چیزی

دودی که ز آه من بر ماه زدی هر شب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶۵

 

لعل است چنان با لب یا هست ز جان چیزی!

روییست ترا با مه یا خود به از آن چیزی!

بنشین که نمی خیزد یک سرو به بالایت

خود پیش تو کی خیزد از سرو روان چیزی؟

من جامه درم از تو، تو غم نخوری از من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode