فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - این قصیده مصنوعه را در مدح سلطان محمود گفته است
نظار ز دیدار همه چیز شود سیر
از دیدن او سیر نگردد دل نظار
قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۱
برخیز و بمیخانه خرام ای بت کشمیر
می خور که بمی گردد اندوه جوان پیر
آن ناقد هر گوهر و آن کاشف هر راز
کز رطل همی خندد چون برق بشبگیر
گر بوی بسنگ آرد سنبل دمد از سنگ
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۱ - در مدح ابونصر محمد ( مملان )
دل شیفتگان را نتوان بست بزنجیر
الا بدلارائی و شیرینی گفتار
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۵۰
معلوم نگردد سخن عشق بتقریر
کایات مودت نبود قابل تفسیر
مرغان چمن را بسحر همنفسی نیست
در فصل بهاران بجز از ناله شبگیر
زینگونه چو از درد بمردیم چه درمان
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳۷
عمریست تو را بر سرسید گذری نیست افتاده بزنجیر
با یاد تو از زندگی او اثری نیست چون کودک تصویر
آهوی تو را سوی ایران نظری نیست از ماست چه تقصیر
از حال پریشان کمالت خبری نیست هیهات چه تدبیر
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۴۸
هر نقش که بر لوح قضا خامه تقدیر
درزایچه طالع هر کس زده تحریر
یکنقطه ازآن حال شود گرچه باصلاح
تجدید کند دایره ها موجد تدویر
روز ازلم قرعه چو در جرعه کشی رفت
[...]
قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۴ - نامه منظومی است که به شاهزاده خانم عیال خود نبشته
تا شد دل من بسته آن زلف چو زنجیر
هم دل بشد از کارم و هم کار ز تدبیر
تقدیر چنین بر من و دل رفت و نشاید
با قوت تقدیرش اندیشه تغییر
چون دل که اسیر آمد در حلقه آن زلف
[...]
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۲۴ - نامه ای به شاهزاده خانم همشیر صلبی و بطنی
تا شد دل من بسته آن زلف چو زنجیر
هم دل بشد از کارم و هم کار ز تدبیر
تقدیر چنین بر من و دل رفت و نشاید
با قوت تدبیرش اندیشة تغییر
چون دل که اسیر آمد در حلقه آن زلف
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۷۱
در مندل ترکش ز غم اصغر بی شیر
شد چله نشین تیر
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۸
ای کلک قضا را خط تو حاصل تحریر
وز نقش نظیر تو خجل خامه تقدیر
یک دوره زکریاس تو حاشا که کند طی
صددور گر افلاک درآیند بتدویر
سودای تو افزود جنون کاست دل ودین
[...]
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۱ - در ستایش امیرالامراء العظام میرزا نبیخان حکمران فارس فرماید
ای حسن تو چون فتنهٔ چشم تو جهانگیر
صد سلسله دل در خم زلف تو به زنجیر
عشق من و رخسار تو این هردو جهانسوز
حسن و تو گفتار من این هردو جهانگیر
قدّم چو کمان قدّ تو چون تیر از آن رو
[...]
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱
ای حسن تو چون فتنهٔ چشم تو جهانگیر
صد سلسله دل در خم زلف تو به زنجیر
عشق من و رخسار تو این هردو جهانسوز
حسن تو و گفتار من این هردو جهانگیر
قدم چو کمان قد تو چون تیر از آنرو
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱
حکمش که سق یافت ز تأثیر ز تقدیر
حکمست هم از وی که بود دور ز تغییر
با زو.ر کف قنبر او پنجه نهد شیر
در پیش تک دلدل او چرخ زمین گیر
صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶
اینسان که برون آمده مست و جلوگیر
دانم چه بسر داری از اندیشه و تدبیر
خواهی که کنی ملک جهان را همه تسخیر
خواهد شدن این زودترا حاصل نی دیر
گیسو چو گشائی کنی از دوش سرازیر
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶
باشد بدل امید مراکز کرم پیر
ترک ار شده اولی و پدید آمده تقصیر
بخشی د شود آنچه نبوده است به تقدیر
یعنی که بد از ماست نه زان قدرت وتأثیر
خلقند بهر جنبشی ار چند قضاگیر
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱
بر جنگ بدانگونه مصمم ک بنخجیر
بر مرگ بدانگونه مهیا که بایثار
صامت بروجردی » کتاب التضمین و المصائب » شمارهٔ ۸ - همچنین من افکاره
ای کعبه اسلام کشیدیم سوی دیر
رخت از سوی کوی تو خداوند کند خیر
با شمر ستمکار جفا جوی سبکسیر
گو این همه شادی مکن از رفتن ما غیر
صامت بروجردی » کتاب النصایح و التنبیه » شمارهٔ ۹ - و برای او علیه الرحمه
دردا که شده فتنه و آشوب جهانگیر
دین میرود از دست چو از بحر کمان تیر
گشته عقلا جمله چو دیوانه به زنجیر
سُخریه جُهّال شکسته کمر پیر
روبَه زده خرگاه در آرامگه شیر
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » مسمط در نعت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها
بر روی فروهشته سر زلف تو زنجیر
زنجیر تو بگسسته مرا رشتهٔ تدبیر
مفتون سر زلف جوانت فلک پیر
مویی که توان بست بدو پنجهٔ تقدیر