گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲۶

 

ای دل تو در این غارت و تاراج چه دیدی

تا رخت گشادی و دکان بازکشیدی

چون جولهه حرص در این خانه ویران

از آب دهان دام مگس گیر تنیدی

از لذت و از مستی این دانه دنیا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۱

 

تو دوش رهیدی و شب دوش رهیدی

امروز مکن حیله که آن رفت که دیدی

ما را به حکایت به در خانه ببردی

بر در بنشاندی و تو بر بام دویدی

صد کاسه همسایه مظلوم شکستی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۸

 

ای آنک به دل‌ها ز حسد خار خلیدی

این‌ها همه کردی و در آن گور خزیدی

تلخی دهد امروز تو را در دل و در کام

آن زهرگیاهی که در این دشت چریدی

آن آهن تو نرم شد امروز ببینی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸۲

 

بغداد همانست که دیدی و شنیدی

رو دلبر نوجوی، چو دربند قدیدی؟!

زین دیک جهان یک دو سه کفگیر بخوردی

باقی، همه دیک آن مزه دارد که چشیدی

الله مراد لی والله مریدی

[...]

مولانا
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۲

 

درویش به جز بوی طعامش نشنیدی

مرغ از پس نان خوردن او ریزه نچیدی

سعدی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲

 

ای اشک چو در راه طلب گرم دویدی

از خاک درِ دوست به مقصود رسیدی

دل جان نتوانست ز دستِ غم او برد

خوش وقت تو ای اشک که بر آب چکیدی

گفتم که ندیدم دهن تنگ تو را هیچ

[...]

خیالی بخارایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۴۸

 

یک روز گل از یاسمن صبح نچیدی

پستان سحر خشک شد از بس نمکیدی

تبخال زد از آه جگرسوز لب صبح

وز دل تو ستمگر دم سردی نکشیدی

صد بار فلک پیرهن خویش قبا کرد

[...]

صائب تبریزی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۸

 

یا من هو اقرب بی من حبل وریدی

فی حبک فارقت قریبی و بعیدی

کندم دل از اغیار و بدادم به تو ای یار

زان روی که قفل دل ما را تو کلیدی

من سافر لاید له زاد بلاغ

[...]

فیض کاشانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

دارد شب نومیدی ما صبح امیدی

باد سحری میدهد از غیب نویدی

غازی ز پی دشمن و ما را برخ دوست

هر لحظه نگاهی و در آن اجر شهیدی

از لطف بنالیم و ز بیداد ننالیم

[...]

نشاط اصفهانی
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

امروز نیامد به من از دوست بریدی

ناورد از آن لعل دلاویز نویدی

هر روز پیامش سوی رندان سحر خیز

پس زودتر از قافله صبح رسیدی

ای پیک صباگو بوی از خاک نشینان

[...]

صفی علیشاه
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۹۲ - شبنم

 

من از فلک افتاده تو از خاک دمیدی

از ذوق نمود است دمیدی که چکیدی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۷۹ - مانند صبا خیز و وزیدن دگر آموز

 

موئینه به بر کردی و بی ذوق تپیدی

آنگونه تپیدی که بجائی نرسیدی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۷۹ - مانند صبا خیز و وزیدن دگر آموز

 

دم چیست پیام است شنیدی نشنیدی

در خاک تو یک جلوه عام است ندیدی

اقبال لاهوری
 
 
sunny dark_mode