گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۳۲ - در مرثیه امام ناصر الدین ابراهیم باکوئی

 

از مرگ براهیم که علامهٔ دین بود

دردا که علامات کرامات نگون شد

تا تختهٔ خاک است حصارش فضلا را

سر تختهٔ خاک آمد و دل خانهٔ خون شد

گویند که سلطان مهین بر در گنجه است

[...]

خاقانی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲

 

تا دامن آن تازه گل از دست برون شد

چون غنچه دلم ته به ته آغشته به خون شد

گفتم نکنم میل جوانان چو شوم پیر

فریاد که چون پیر شدم حرص فزون شد

بگشاد صبا تاری ازان جعد مسلسل

[...]

جامی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

از حال و دل و دیده مپرسید که چون شد؟

خون شد دل و از رهگذر دیده برون شد

ما بی خبران، چون خبر از خویش نداریم

حال دل آواره چه دانیم که چون شد؟

دل خون شد و از دست هنوزش نگذاری

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

تا سلسله زلف تو زنجیر جنون شد

وابستگی این دل دیوانه فزون شد

شرمنده شد از عکس جمالت مه و خورشید

وز عارض گل رنگ تو دل غنچه خون شد

خون شد دل من، دم بدم، از فرقت دلبر

[...]

هلالی جغتایی
 
 
sunny dark_mode