قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۵
ای بسته جفا با دل و گشته ز وفا دور
کرده دل من زار بقول و سخن زور
قول تو نوازم چو مرا دارد غمگین
فعل تو مرا همچو ترا دارد رنجور
گفتم بنهم بر دگری نام تو آخر
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۵۱
با نصرت و فتح و ظفر آمد به نشابور
سلطان همه روی زمین خسرو منصور
هر جا که رسد شاه به شادی و سعادت
از دولت و اقبال رسد نامه و منشور
سنگی که بدان دست برد شاه معظم
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۵۳
تا رایت منصور تو ای خسرو منصور
از ری حرکت کرد سوی شهر نشابور
فرمان تو مالک شد و شاهان همه مملوک
شمشیر تو قاهر شد و خصمان همه مقهور
نقطه است شهنشاهی و فرمان تو پرگار
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۵۴
از رایت منصور تو ای خسرو منصور
بر چرخ همی فخر کند شهر نشابور
شاپور بنا کرد نشابور و تو را هست
صد میر جهانگیر بهر شهر چو شاپور
در دهر ز آثار تو فخرست علیالْفخر
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۵۵
هرگز که شنیدست چنین بزم و چنین سور
باریده برو رحمت و افشانده برو نور
بزمیاست کزین بزم همی فخر کند ماه
سوری است کزین سور همی رشک برد حور
از دولت سلطان جهان است چنین بزم
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱
اقطاب براینند که آن جلوه مشهور
کاول متجلی شداز آن طلعت مستور
پیداست که بوده است همان روی و همان نور
بودند خلایق ز شناسایی اوکور
صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۳۳ - مسمط غرا در شرح حدیث کساء
پس شیر خدا ماحصل سوره والطور
کش خوانده به تمثال خدا نور علی نور
آمد بدر حجره علی خرم و مسرور
از نگهت آن بوی سبب جست به دستور
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸
ای گشته یک امروز تو از محفل ما دور
از دوری تو رفته ز چشم و دل ما نور
رنجی نرسد بر تن و جان تو اگر چند
از دوری تو جان و تن ما شده رنجور
هرسو که کنی مجلس و هر جا که کنی بزم
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۴ - در وصف انگور
انگور شد آبستن هان ای بچهٔ حور
برخیز و به گهواره فکن بچهٔ انگور
آن بچهٔ نوزاده فروگیر که مادرش
شش ماه فرو خفته درآغوش مه و هور
اکنون شده آبستن و برگردش هر روز
[...]
ملکالشعرا بهار » مسمطات » خمریه
انگور شد آبستن هان ای بچهٔ حور
برخیز و به گهواره فکن بچهٔ انگور
چندانش مهل کز دم دی گردد رنجور
کامد دی و افسرد دم ماه و دم هور