گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

چون طرّه عنبر شکنش در شکن افتد

از سنبل تر سلسله بر نسترن افتد

دانی که عرق بر رخ خوبش بچه ماند

چون ژاله که بر برگ گل یاسمن افتد

کام دل شوریده ز لعل تو برآرم

[...]

خواجوی کرمانی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

گر سایه آن ماه به سوی چمن افتد

از رشک قدش لرزه به سرو سمن افتد

صد چشمه آب خضر از خاک برآید

هر جا که لعابی به زمین زآن دهن افتد

رفت از سر کوی تو دل از دست رقیبان

[...]

صوفی محمد هروی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷

 

زان چشم ندیدم که نگاهی بمن افتد

بیمار عجب نیست اگر کم سخن افتد

نزدیک بآسیب چنانم که پس از مرگ

از شمع مزار آتشم اندر کفن افتد

دل رنگ ندارد زتو چون داغ ز لاله

[...]

کلیم
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸

 

ای کاش پی قتل من آن سیم تن افتد

شاید که نگاهش گه کشتن به من افتد

صد تیشه بباید زدنش بر دل هر سنگ

تا سایهٔ شیرین به سر کوه کن افتد

واقف شود از حالت دل‌های شکسته

[...]

فروغی بسطامی
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

گر نیم‌شبی مست در آغوش من افتد

چندان به لبش بوسه زنم کز سخن افتد

صد بار به پیش قدمش جان بسپارم

یکبار مگر گوشه چشمش به من افتد

ای بر سر سودای تو سرها شده بر باد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
sunny dark_mode