گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۵

 

او می رود و عاشق مسکین گرانش

چون مرده که در سینه بود حسرت جانش

بی مهر سواری که عنان باز نپیچد

آویخته چندین دل خلقی به فغانش

ناخوش همی آزارد و یا طالب خونی ست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ١٠ - مستزاد

 

گر یار ز رخ پرده بر انداخته باشد

از غایت لطفش

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ١٠ - مستزاد

 

گر یار کند ناز کشد ابن یمین را

از تندی خوی اش

ابن یمین
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۱

 

در باغ خرامید شبی آن بت مهوش

با غمزه چون ناوک و ابروی کمانکش

با قدّ چو سرو چمن و ساعد سیمین

با تیغ جفا دلبر و از می شده سرخوش

گفتا بزنم تیغ جفا بر تو و گفتم

[...]

جهان ملک خاتون
 

شاه نعمت‌الله ولی » متفرقات » و من کلامه

 

این گفتهٔ مستانهٔ سید چو شنیدی

از ذوق بخوانش

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » متفرقات » وله ایضاً

 

یک غمزه نمودی به خلیل از تو در افتاد

اندر دل آتش

شاه نعمت‌الله ولی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » اشعار ترکیبی » شمارهٔ ۱۰ - مستزاد

 

با قد چو سرو و گل رخسار و لب لعل

ایساقی جانبخش

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » اشعار ترکیبی » شمارهٔ ۱۰ - مستزاد

 

خواهی که دهد ساقی جان ساغر نوشت

بر خلق مزن نیش

اهلی شیرازی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش چهارم - قسمت دوم

 

چنان ناچیز شو در خود که گر در آینه بینی

نیابی عکس خود با آن که بزدائی فراوانش

شیخ بهایی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۶

 

کی دل به جهان بنگرد و ناز و نعیمش

چون آتش دل برنفروزد ز نسیمنش

آن غمزه که از یاد شهیدان طرب افزاست

بالله که به یک ناله توان کرد رحیمش

در محفل آن در ننشینم که ز حشمت

[...]

عرفی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۴

 

زلفین تو تا مروحه دارند بر آتش

از آتش سودای تو دل گشته مشوش

خواهی که نسوزند ز سودای تو اسلام

هندوبچگان را منشان بر سر آتش

گیسوی تو شد سلسله‌جنبان رقیبان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۶۹ - وحدت هندوستانی

 

تا نفس ترا در به به در و خوار نسازد

در سایهٔ دیوار قناعت به امان باش

رضاقلی خان هدایت
 

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲

 

ای زلف تو چون خاطر عشاق مشوش

وی صفحهٔ رویت ز خط و خال منقش

موی تو به روی تو عبیریست به مجمر

خال تو به چهر تو سپندیست برآتش

روی تو حدیقهٔ گل اما گل بی‌خار

[...]

قاآنی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

زلف تو چو دودآمد وچهر تو چوآتش

و از آتش ودود تو دلم گشته مشوش

جان ودلوهوش وخرد وصبر وتوانم

می بود وربود از کف من خال توهر شش

ماهی به رخ اما نبود ماه زره پوش

[...]

بلند اقبال
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱

 

می‌بود ابر باره یکی قلزم آتش

پرجوش و قوی هوش و جلوبند و سپه‌کش

می‌شد ز خر و شش ملک‌الموت مشوش

تا روح کرا زود کند قبض بنا خوش

صفی علیشاه
 

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها » شمارهٔ ۷۵ - گوی سعادت

 

ای سرو قبا پوش من ای دلبر مهوش!

تا کی کنی از شانه سر زلف مشوش

بر کشتن من تیر نگاهی، ز تو کافی ست

بیهوده چرا؟ دست بری جانب ترکش

بی چشم خمارت چکنم باده گلرنگ؟

[...]

ترکی شیرازی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۲ - غدیریه ورودیه در ورود مسعود حضرت صابر علیشاه

 

هان عید غدیر آمده‌ای ساقی مهوش

وز خامه قدرت شده گل کشت منقش

ما راست ز غم دل چو دو زلف تو مشوش

بر خرمن غم خیز و بزن ز آب می‌آتش

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode