گنجور

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۹

 

دلشاد نشستم بمقام پدر خویش

برغم نکند سرد دلم رهگذر خویش

کز هر چه بگیتی خبر هست بجستم

بسیار ندارم ز بزرگی گهر خویش

گه بوسه ستانم ز عقیقی شکر دوست

[...]

قطران تبریزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۶۷

 

ای شاه همه عالم و فخرگهر خویش

وی در همه آفاق نموده اثر خویش

از چین و ختا تا به فلسطین که رسانید

جز تو به جوانمردی و مردی خبر خویش

خصمان تورا چون تن و جان در خطر افتاد

[...]

امیر معزی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

در عشق از آن خوشدلم از چشم ترِ خویش

کاو صرف رهت کرد به دامن گهر خویش

ما را که امید نظر مرحمت از توست

هر لحظه چه رانی چو سرشک از نظر خویش

زین سان که دلم با سرِ زلف تو در آویخت

[...]

خیالی بخارایی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۹

 

از حسرت آن لب که نبخشد شکر خویش

طوطی زده منقار بخون جگر خویش

من چون نخورم خون ز جگر گوشه مردم

یعقوب شنیدی که چه دید از پسر خویش

در خاک اگر افکنی از عرش غمم نیست

[...]

اهلی شیرازی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - در منقبت علی‌بن موسی‌الرضا علیه‌السلام

 

کو حوصله تا بند نهم بر نظر خویش

وین شعله کنم صرفه برای جگر خویش

در راه وفا قافله اشک نیازم

هم پی سپر خویشم و هم راهبر خویش

در بزم وفا سلسله طره یارم

[...]

فصیحی هروی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۸

 

جایی که گل از ناله کند بال و پر خویش

چون ذره فتادیم به دام نظر خویش

تا کعبه به یک گردش چشم تو دویدیم

شرمنده نگشتیم ز عزم سفر خویش

بی شور جنون فال بیابان نتوان زد

[...]

اسیر شهرستانی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۸

 

تا یاد ترا کرده دلم راهبر خویش

پر در پر عنقا بپریدم ز بپریدم ز بر خویش

تا بام قفس قوت پرواز ندارم

شرمنده ام از کوتهی بال و پر خویش

پیوند سرین را به میان تو چو بیند

[...]

جویای تبریزی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۰ - از زبان حبیب الله خان نامی بسردار منصور نگاشته

 

ای بسته پس طاعت یزدان کمر خویش

تا ساخته کار دو جهان از هنر خویش

حاجت بمه و مهر و سپهرت نبود زانک

روشن شده چرخ تو ز شمس و قمر خویش

همواره ره داد بپیمایی از یراک

[...]

ادیب الممالک
 
 
sunny dark_mode