گنجور

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳ - در تهنیت عید و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

کاین فاخته زین گوز و دگر فاخته زان گوز

بر قافیهٔ خوب همی‌خواند اشعار

طوطی بچگان را سلب سبز بریدند

شلوارک با پایچه‌های طبریوار

هر ساعتکی سینه به منقار برندند

[...]

منوچهری
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۹ - هم در مدح او

 

آمد فرج ما ز ستم های ستمکار

چون بوالفرج رستم آمد سر احرار

زین پس نرود پیش به ما برستم کس

بر ما نشود هیچ ستمگر به ستم کار

آنکس که ستم کرد بر این شهر ستم دید

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۱ - شکایت

 

فریاد مرا زین فلک آئینه کردار

کائینه بخت من از او دارد زنگار

آسیمه شدم هیچ ندانم چکنم من

عاجز شدم و کردم بر عجز خود اقرار

گویی که مگر راحت من مهر بتان است

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

ای گشته دل من به هوای تو گرفتار

دل بر تو زیان کرد چه سودست ز گفتار

از غم دل جوشان مرا بار گران کرد

آن عنبر پر جوش بر آن اشهب پر بار

ای نرگس بیمار تو بر خواب چو نرگس

[...]

مسعود سعد سلمان
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۹۸

 

بر فتح همی دور کند گنبد دوار

بر سعد همی سیرکند کوکب سیار

وین را اثر آن است که بر لشکرِ غزنین

گشتند مظفر سپه شاه جهاندار

آن طایفه را کرد همی تعبیه حاسد

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۱۴

 

از هیبت شمشیر تو ای شاه جهاندار

شد رایت بدخواه نگونبخت و نگونسار

لشکرش یکایک همه ‌گشتند بر این سوی

چه ‌حاجب و چه ‌میر و چه ‌سرهنگ و چه ‌سالار

هم نعمت او کم شد و هم محنت او بیش

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۱۶

 

امسال در آفاق دو عید است به یک بار

بر ملت و دولت اثر هر دو پدیدار

یک عید ز ماه شب شوال و دگر عید

از عافیت شاه جهانگیر جهاندار

تاج ملکان ناصر دین خسرو اسلام

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۲۸

 

تا باد خزان حُلّه برون کرد ز گلزار

ابر آمد و پیچید قَصَب بر سر کُهسار

تا ریخته شد پنجهٔ زرین ز چناران

در هر شمری جام بلورست به خروار

ازکوه بشستند همه سرخی شنگرف

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۴۵

 

از بهر وفاداری آمد بر من یار

شد ساخته از آمدن یار مرا کار

بهتر چه بود ز آن که بود دوست وفاجوی

خوشتر چه بود ز این ‌که بود یار وفادار

با دیدن او نیک‌تر امروز من از دی

[...]

امیر معزی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

جانا ز غم عشق تو من زارم من زار

از تودهٔ سیسنبر در بارم در بار

هر چند که بیزار شدم من ز جفاهات

زین مایهٔ بیزاری بیزارم بیزار

تا در کف اندوه بماندست دل من

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۴ - در مدح علی بن محمد طبیب

 

ای گردن احرار به شکر تو گرانبار

تحقیق ترا همره و توفیق ترا یار

ای خواجهٔ فرزانه علی‌بن محمد

وی نایب عیسا به دو صد گونه نمودار

چندان که ترا جود و معالی‌ست به دنیا

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۶ - در مدح بهرامشاه

 

ای بی سببی از بر ما رفته به آزار

وی مانده ز آزار تو ما سوخته و زار

دل برده و بگماشته بر سینهٔ ما غم

گل برده و بگذاشته بر دیدهٔ ما خار

ما در طلب زلف تو چون زلف تو پیچان

[...]

سنایی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۷ - در مدح نظام الدین محمد بن علی

 

خورشید ببرج حمل آمد چو رخ یار

هم نور بحاصل شود از تابش و هم نار

نور از پی روشن شدن عالم تاریک

نار از جهت پختن هر خام بر اشجار

تا باز جهان از تبش و تابش خورشید

[...]

سوزنی سمرقندی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - در مدح دهقان اجل احمد سمسار

 

شاید بسرو دیده شدن پیشرو کار

کاندر سفر باد خدای همه احرار

خورشید معالی فلک فضل و محامد

دهقان اجل اصل جلال احمد سمسار

فرخنده نصیرالدین صدری که زدادش

[...]

سوزنی سمرقندی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - در هجو جوانی و مدح احمد سمسار

 

ای آخته بالای پری چهره عیار

دیوانه کافی پسر دختر سالار

ای گشته پری پیش رخ خوب تو چون دیو

ای دست بدیوار و بدانکار چو دیوار

تا زلف نگونسار سیاه تو بدیدیم

[...]

سوزنی سمرقندی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۹ - در توحید و مناجات ومنقبت پیغمبر «ص» و امیرالمؤمنین «ع» و مدح منتجب الدین حسین بن ابوسعد ورامینی «ره» گوید

 

پیرایه مردان خدا حیدر کرار

آن هم نسب و هم نفس احمد مختار

آن حاجب بار در اسرار پیمبر

آن میر دلیر سپه دین جهاندار

شاهی شده هم گوهر او احمد مرسل

[...]

قوامی رازی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۵۹ - ۴۹ - النوبة الثالثة

 

گفتم چه نهم پیش دو زلف تو نثار

پیشت بنهم این جگر سوخته زار

میبدی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۲۳

 

ذهن تو بیک فکرت ناگاه بداند

وهمی که نهان باشد در پرده اسرار

رای تو بیک نپرت دزدیده ببیند

ظنی که کمین دارد درخاطر غدار

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۳۰ - باقی سخنان شنزبه

 

شد ناف معطر سبب کشتن آهو

شد طبع موافق سبب بستن کفتار

نصرالله منشی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب البوم و الغراب » بخش ۳

 

از خواب گران فتنه سبک برنکد سر

تا دیده حزم تو بود روشن و بیدار

نصرالله منشی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode