گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶۶

 

ای گل که چنین در بغلت تنگ گرفته

کز خون دلت پیرهنت رنگ گرفته

آن سوختگی جگر لاله ازان است

کز آه من آتش به دل سنگ گرفته

تا دست تظلم نزند کس به عنانش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹۵

 

چون می نرسد دست به پایی که تو داری

کم زانکه شوم خاک سرایی که تو داری

بازند جهان را به یکی داو، بنازند

من هر دو ببازم به دغایی که تو داری

زنهار نجویی دلِ آزرده‌ی ما را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹۶

 

رخساره مکن راست به جایی که تو باشی

ور راست کنی، طرفه بالایی که تو باشی

گفتی چو ببینی رخ ما را غم خود خور

از جان که کند یاد به جایی که تو باشی؟

از دیده نیفتد گذرش بر تو نگویی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹۷

 

مست آمده ای باز به مهمان که بودی؟

دانم شکری در شکرستان که بودی؟

ای یار جدا مانده، دل تنگ که جستی؟

ای یوسف گم گشته به زندان که بودی؟

دیوانه من بر سر کوی که گذشتی؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹۸

 

دیدی که حق خدمت بسیار ندیدی

ببریدی و رنج من غمخوارندیدی

بسیار کشیدم غم و رنج تو و اندک

آن را به میان اندک و بسیار ندیدی

آماج خدنگ ستمم ساختی آخر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹۹

 

ای باد، حدیث دلم آنجاش بگویی

در گوشه ای در گوش به تنهاش بگویی

از هر نمط آنجا سخنی درفگنی، پس

زانگونه که دانی سخن ماش بگویی

از غمزه او هست همه شهر به فریاد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰۰

 

ای باد، سلام دلم آنجا برسانی

بوسی ز لبم بر کف آن پا برسانی

یکبار رسانیش سلام همه عشاق

صد بار از آن من تنها برسانی

بسیار بگردیش ز ما گرد سر آنگاه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰۱

 

ای آنکه تو سلطان همه سیمبرانی

دستور بود فتنه به ملک تو که رانی

صد تیر جفا می گذرانی ز جگرها

بازوت قوی باد که خوش می گذرانی

چشمم که دوید از پی دیدار ندیدت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹۸

 

هر بار که تو در دل شب در دلم آیی

خون دلم آید ز دو دیده به روایی

ای جان به تو می دادم و یادم نکنی هیچ

فریاد که جانم به لب آمد ز جدایی

آیی چو خرامان و زنی راه همه خلق

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰۳

 

ای جان ز تن رفته، به تن باز کی آیی؟

وی سرو خرامان، به چمن باز کی آیی؟

جانی تو که از دوری روی تو بمردم

تا زنده شوم باز، به من باز کی آیی؟

شد جان هوایی به عنان گیری تو، لیک

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲۰

 

ای کاش مرا با تو سر و کار نبودی

تا دیده و دل هر دو گرفتار نبودی

شرمنده نبودی اگر از ریختن خون

آن زلف نگون تو نگونسار نبودی

بودی سر آتش که بدیدی به سوی من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲۱

 

گر ماه تو از مشک تو آلوده نبودی

زینسان دل من خسته و پالوده نبودی

ور زلف ترا شانه فراهم ننشاندی

یک، دل به سر کوی تو آسوده نبودی

زینگونه نخوردی غم تو خون دل ما

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲۲

 

امید نبود ار چه مرا یک نظر از وی

هم دید که بسیار بود این قدر از وی

سلطان ز کجا بر هوسش چشم نگارد؟

درویش که در یوزه کند یک نظر از وی

دل می کشدم جانب آن غنچه هنوزم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲۳

 

من باد نخواهم که وزد بر چو تو باغی

تا از تو نسیمی نرساند به دماغی

خوش دولت مرغی که خورد بر ز تو، ماییم

کز دور خرابیم به بویی چو تو باغی

گر خواه به بازار شوم، خواه به بستان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۴
۵
۶
sunny dark_mode