×
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۹۶ - دوبیتی
از دیده دلم روز وداعش نگران شد
با قافله اشک در افتاد و روان شد
ای جان کم از او گیر برو با غم او باش
دل رفت و همه روزه در آن می نتوان شد
جوابش داد جم کای مایه ناز
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۰۴ -
ای پیک صبا مصر وصالم بکف آمد
از جای بجنب آخر و برخیز بشیرا
پیراهن این یوسف گم گشته خون تر
القاه علی وجه ابی، یات بصیرا
حدیث شوق دارد عرض و طولی
[...]