قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶
ای شمع دلافروز به قربان تو گردم
ای آتش جانسوز به قربان تو گردم
از بسکه تو روز از شب و شب بهتری از روز
خواهم که شب و روز به قربان تو گردم
دیشب ز نگاهی مژهات زخم زد و دوخت
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰
شد گرم تمنای تو سودای نگاهم
رو داد تماشای تو ای وای نگاهم
نشکفته هنوزم مژه چون غنچه در این باغ
کز باد فنا ریخته گلهای نگاهم
بنیاد دل غمزده را داده به طوفان
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰
در هر دو جهان عاقل و فرزانه نباشم
گر آنکه گرفتار تو جانانه نباشم
دل را ز فغان میکنم از درد تو خالی
فریاد از آن روز که دیوانه نباشم
بر گرد سرت گردم و جانباز بسوزم
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲
مردیم ز غم تا به تو خودکام رسیدیم
از سایه تیغت به سرانجام رسیدیم
خواندیم چو لوح سر خاک شهدا را
بر مطلب بیمهری ایام رسیدیم
روزی که برون آمده از بیضه شوقت
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷
ای ز آتش حسن تو شبستان وفا گرم
وز شعله رخسار تو هنگامه ما گرم
ترسم ز لطافت شود از رنگ به رنگی
بسیار گل روی تو را کرده حیا گرم
چون شمع برافروخته از وی بچکد موم
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷
روزی به دو زانو بر دلدار نشستم
گفتم که تویی قبله من گفت که هستم
گفتم چه شد آن عهد محبت که تو بستی
گفتا که همان لحظهاش از ناز شکستم
گفتم که بخور باده گرفت و به زمین ریخت
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴
عمری است سراسر که به آزار منم من
سرگشته در این حلقه پرگار منم من
در گلشن معنی گل بیخار تویی تو
پیش نظر خلق جهان خار منم من
سروی ز غم فاخته آزاد تویی تو
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴
در کعبه و بتخانه ز حسن تو صنم های
عشق آمده و ریخته دل بر سر هم های
تا چند توان ریخت سرشک از مژه بر دل
فردا است که ویران شده این خانه ز نم های
بر خویشتن از شوق کنم پاره کفن را
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶
بازآ که ز دل زنگزدا بلکه تو باشی
روشنگر آیینه ما بلکه تو باشی
حاجتطلبان را ز کرم آن خم ابروی
بنمای که محراب دعا بلکه تو باشی
هر سوی که کردی نظرت جانب یار است
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷
بینا نیم آن لحظه که با ما تو نباشی
بی دیدهام آن روز که پیدا تو نباشی
ای پادشه کون و مکان در دو جهان نیست
یک سر که در آن مایه سودا تو نباشی
در ارض و سما کرده بسی سیر و ندیدیم
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸
بگذشت ز حد کار دل زار کجایی
مردم ز غم ای مونس غمخوار کجایی
بسیار دلم تیره شد از زنگ کدورت
روشنگر این آینه تار کجایی
بیخار، گلی در چمن دهر نچیدیم
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰
ای آب خضر لعل لب یار به از توست
وی عمر ابد دیدن دلدار به از توست
غمّازی عیب دگران طرز خوشی نیست
ای آینه کم لاف که زنگار به از توست
مانع نشدی ز آمدن غیر به چشمم
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳
گیرم ز تو بینایی و گردم به تو حیران
القصه به غیر از تو کسی در نظرم نیست
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۴
گویی که در آغوش نسیم است غبارم
پوشید نظر هرکه نگاهش به من افتاد
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵
بیتابی دل ساخت مرا چون کف خاکی
ویران شود آنجا که بود زلزله بسیار
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - شمع شبستان
این زلف سیه نیست غم جان من این است
آشوبرسان شب هجران من این است
جمعیت احوال پریشان من این است
سررشته کفر من و ایمان من این است
در هر دو جهان سلسلهجنبان من این است
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۸ - خجلت گفتار
چندان که صبا عطرفشان است در این باغ
چندان که چمن فیضرسان است در این باغ
چندان که ز اشجار نشان است در این باغ
چندان که بهار است و خزان است در این باغ
چشم و دل شبنم نگران است در این باغ
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۹ - فیض لب کوثر
شوخی که ز من برده دل زار همین است
داد آنکه مرا دیده خونبار همین است
برد آنکه ز من قوت رفتار همین است
آن گل که مرا کرده چنین خوار همین است
یاری که مرا میدهد آزار همین است
[...]