گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲

 

ا‌ی داغ کمال تو عیان‌ها و نهان‌ها

معنی به نفس محو و عبارت به زبان‌ها

خلقی به هوای طلب گوهر وصلت

بگسسته چو تار نفس موج، عنان‌ها

بس دیده که شد خاک و نشد محرم دیدار

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳

 

ای گرد تکاپوی سراغ نو نشان‌ها

وامانده اندیشهٔ راه تو گمان‌ها

حیرت نگه شوخی حسن تو نظرها

خامش نفس عرض ثنای تو زبان‌ها

اشکی‌ست ز چشم تر مجنون تو جیحون

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰

 

تا چند به هر عیب و هنر طعنه‌زنی‌ها

سلاخ نه‌ای‌، شرمی ازین پوست‌کنی‌ها

چون سبحه در این معبد عبرت چه جنون است

ذکر حق و برهم زدن و سرشکنی‌ها

چندان که دمد نخل‌، سر ریشه به خاک است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷

 

آیینهٔ دل داغ جلا ماند و نفس سوخت

فریاد که روشن نشد این آتش و خس سوخت

واداشت ز آزادی‌ام الفتکدهٔ جسم

پرواز من از گرمی آغوش قفس سوخت

آهنگ رحیل از دو جهان دود برآورد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۶

 

بیتابی عشق این همه نیرنگ هوس ریخت

عنقا پری افشاندکه توفان مگس ریخت

مستغنی‌گشت چمن و سیر بهاریم

بی‌بال و پریها چقدرگل به قفس ریخت

از تاب و تب حسرت دیدار مپرسید

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۸

 

زان اشک‌که چون شمع زچشم‌تر من ریخت

مجلس همه‌رنگین شد و گل در بر من ریخت

آهنگ غروری چو شرر در سرم افتاد

تا چشم به پرواز گشودم پر من ریخت

افسون غنا خواب مرا تلخ برآورد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸

 

ای ذوق فضولی ز خود انداخته دورت

از خانه هوای ارنی برده به طورت

ای کاش تغافل‌، مژه‌ات باز نمی‌کرد

غیبت شد از افسون نگه کار حضورت

بی‌مردمک از جوهر نظاره اثر نیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰

 

چوگوید آینه‌ام شکر خوش معاشی حیرت

زجلوه باج‌گرفتم به بی‌تلاشی حیرت

به مکتبی‌که ادب وانگاشت سر خط نازت

نخواند جوهرآیینه جز حواشی حیرت

هزار آینه طاووس می‌پرم به خیالت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۴

 

سیرابی ازین باغ هوس‌، یاس‌پرست است

کو صبح و چه‌شبنم ز نفس‌شستن ‌دست است

پیچ و خم موج‌گهر بحر خیالیم

این زلف هوس را نه ‌گشاد است نه ‌بست است

چون‌ گرد در این عرصه عبث دست نیازی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۷

 

نیک و بدم از بخت بدانجام سفید است

چندان‌ که سیاه است نگین نام سفید است

سطری ننوشتم که نکردم عرق از شرم

مکتوب من از خجلت پیغام سفید است

بر منتظران صرفه ندارد مژه بستن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۵

 

به خوان لذت دنیاگزند بسیار است

ترنجبینی اگر هست بر سر خار است

به باد رفتهٔ ذوق فضولییم همه

سر هوا طلبیها حباب دستار است

عنان وحشت مجنون ماکه می‌گیرد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۹

 

سرمایهٔ عذر طلبم از همه بیش است

در قافلهٔ اشک همین آبله پیش است

جهدی ‌که ز فکر حسد خلق برآیی

خاری ‌که به پایی نخلد مرهم ریش است

تا مرگ فسردن نکشد طینت مردان

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۰

 

دل‌ مضطرب یأس ‌و نفس ناله به‌ چنگ است

دریاب‌ که خون رگ ساز تو چه رنگ است

تا راه سلامت سپری محو عدم باش

آسودگی شیشه همان در دل سنگ است

آیینه به صیقل زن اگر حوصله خواهی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۷

 

عمری‌ست به حیرت نفس سوخته رام است

این مستی آسوده‌، ندانم ز چه جام است

غافل مشو ای بیخبر از شورش این بحر

آمد شد امواج نفس‌، مرگ پیام است

بیطاقت شوقیم و جبین داغ سجودی‌ست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹

 

چشمی که ندارد نظری حلقهٔ دام است

هر لب که سخن‌سنج نباشد لب بام است

بی‌جوهری از هرزه‌درایی‌ست زبان را

تیغی که به زنگار فرو رفت نیام است

مغرور کمالی ز فلک شکوه چه لازم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۱

 

چون سایه بس‌که‌کلفت غفلت سرشت ماست

بخت سیاه نامهٔ اعمال زشت ماست

گرد‌ون به فکر آفت ماکم فتاده است

مانند خم‌، همیشه‌، سرما و خشت ماست

چون غنچه درکمین بهاری نشسته‌ایم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۴

 

ای غرهٔ اقبال سرانجام تو شوم است

مرگت به ته بال هما سایهٔ بوم است

چون پیر شدی از امل پوچ حیاکن

یکسر خط تقویم‌کهن ننگ رقوم است

این جمله دلایل‌که ز تحقیق توگل‌کرد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶

 

طبعی‌که امیدش اثر آمادهٔ بیم است

گر خود همه‌ فردوس بود ننگ جحیم است

بر طینت آزاد شکستی نتوان بست

بی‌رنگی این شیشه ز آفات سلیم است

در دهر نه‌تنها من و تو بسمل یأسیم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۵

 

نیک و بد این مرحله خاکش به ‌کمین است

چشمی‌ که به پا دوخته باشی همه بین است

بی‌ غنچه ‌گلی سر نزد از گلشن امکان

اینجاست که چین مایهٔ ایجاد جبین است

برخیز ز خاک سیه مزرع هستی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۶

 

دارم ز نفس ناله‌که جلاد من این است

در وحشتم از عمرکه صیاد من این است

برداشته چون بو روان دانهٔ اشکی

آوارهٔ دشت تپشم‌، زاد من این است

مدهوش تغالکدهٔ ابروی یارم

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۳
sunny dark_mode