گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

دانی چه تمیز است میان تن و جانت

تو جان جهانی و بود جسم جهانت

با تلخی جان باختنم کام نه تلخ است

نامم ببری گر دم رفتن بزبانت

ظلمات خم زلف سیه من چو سکندر

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

عشق است که بر درد دل خسته طبیب است

شوق است که غارتگر صبر است و شکیب است

چشم است که از کفر برد رونق اسلام

زلف است که پیرایه زنار و صلیب است

سرمایه عشاق چو عجز است و نیاز است

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

آن لعل شکربار که صد بار نمک داشت

بر قلب حریفان زخط سبز محک داشت

گر بود نمکزار چرا قند و شکر ریخت

گر تنک شکر بود زچه شور نمک داشت

در مسئله جزء دهانت سخنی گفت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶

 

تا سوز دل از آن لب لعل نمکین است

زخمی که نمک سوده بر او حالتش اینست

زخم از مژه دارد دل و دار و زلب لعل

وز نافه مو بستر و بالین که چنین است

یک چین بجهانست و در او نافه آهو

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

زآن ملک حذر کن که در او پادشهی نیست

آنشه نکند زیست که او را سپهی نیست

جز از دهن تنگ تو دلها نگشاید

جز از خم زلف تو بخاطر گرهی نیست

بیحد دلم از خانقه ایشیخ به تنگست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

خون همه آفاق بخوردی و بست نیست

بردی دل و دین همه پروای کست نیست

از شورش اغیار تو را رنجه نشد طبع

تو شکری و باک زشور مگست نیست

تو خود گل نوخیزی و مغرور زحسنی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

در گوش به جز عشق توام زمزمه‌ای نیست

در سر به جز از شور توام همهمه‌ای نیست

در دیر و حرم مطرب و مؤذن همه در ذکر

جز یاد تو هرجا شنوم زمزمه‌ای نیست

از صدر ازل هرچه بگفتند و بگویند

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

گویند بهار است و جهان رشک بهشت است

اطراف چمن پر ز بت حورسرشت است

از عکس بهشتی بتکان ساحت گلزار

اندر نظر باده کشان باغ بهشت است

شیخ و حرم و بلبل و گل مؤبد و دانش

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳

 

گرد عسلی لعل تو مور و مگسانند

یا خط نظر بند به صاحب هوسانند

ما هیچکسان جز تو کس ای عشق نداریم ‏

این طایفه را از چه نپرسی چه کسانند

لیلا تو به محمل درو مجنون تو عالم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۹

 

آنان که حجاب تن و جان را بدریدند

در پرده بجز شاهد جانانه ندیدند

پیمانه بدادند و قدح باز گرفتند

گفتند هنیئا لک و پاسخ بشنیدند

یک طایفه ی رشته تسبیح گرفتند

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۱

 

رندان خرابات در میکده بستند

رفتند بپای خم و آسوده نشستند

دیدند خمار من و یک جرعه ندادند

چون تو به دل عهد محبت بشکستند

در بند تعین همه بالاف تجرد

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۴

 

دردیست غم عشق که درمان نپذیرد

بگذار مریض تو باین درد بمیرد

ناچار رسد مرگ بنی نوع بشر را

هر کس بود از حلقه عشاق بمیرد

بنمای بناصح خم زلفین چلیپا

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

تنگست حرم سر زخرابات برآرید

مستانه سرا زخرقه طامات برآرید

تا صومعه داران فلک را بنشانند

سرمست هیاهوی مناجات برآرید

سر بر در میخانه بسائید سحرگاه

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۷

 

گر سرو چو بالای تو چالاک نباشد

ور گل چو جمال تو طربناک نباشد

بیباک بود ترک بخونریزی مردم

چون ترک سیه مست تو بیباک نباشد

ناپاک بود اهرمن جادوی رهزن

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۲

 

المنة لله که شب هجر سرآمد

خورشید مراد از افق وصل برآمد

گر دور بود منزل و ور راه خطرناک

غم نیست که لطف خضرم راهبر برآمد

بسمل شده امروز بداندیش و نماناد

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲

 

زیبا صنما این همه زیبا نتوان بود

رعنا پسرا این همه رعنا نتوان بود

در حسن زنی نوبت یکتائی و وحدت

آخر نه خدائی تو و یکتا نتوان بود

گر خود ملکی از چه مجاور بزمینی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۵

 

زآن غنچه که از پرده به یک بار برآمد

گلزار به جوش آمد گل زار برآمد

کردند ز گل دوری مرغان گلستان

تا آن گل نوخیز به گلزار برآمد

بیزار شد از سرو چمن قمری خوشخوان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۳

 

مستان تو از جام ازل باده خورانند

تا صبح ابد از دو جهان بیخبرانند

در راه طلب سر بنهد طالب مقصود

آنان که بنالند زپا نو سفرانند

زهاد پس از زهد بمیخانه گرایند

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۳

 

فردا که شهیدان تو در حشر بیارند

فریاد اگر دست شکایت بدر آرند

آیند زبس خیل قتیلت بتظلم

در عرصه محشر دیگرانرا نگذارند

با این همه غوغا چو تو از پرده درآئی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۱

 

آمد رمضان و در میخانه ببستند

پیمانه چو پیمان نکویان بشکستند

بی پرده سویکعبه بتم جلوه گر آمد

سکان حرم شاید اگر بت به پرستند

درد دل خسته بکه گوئیم خدا را

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode