گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۵

 

صد بار اگر از جور توام خون رود از دل

از در چو درآیی همه بیرون رود از دل

بس خون دلی بایدم از دیده فرو ریخت

تا آرزوی آن لب میگون رود از دل

لیلی همه در خنده و بازی است چه داند

[...]

اهلی شیرازی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۲

 

دردی که به افسانه و افسون رود از دل

صد شعبده انگیز که بیرون رود از دل

ممنونم از این شیوه که هر جور که کردی

اندیشه نکردی که مرا چون رود از دل

آن به که به دل ره ندهم روز سلامت

[...]

عرفی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

راهی ست که در دل فتد ار خون رود از دل

ناید به زبان شکوه و بیرون رود از دل

آتش به دمی آب تسلی شود و من

خون گردم ازان تف که به جیحون رود از دل

خواهم که غم از کلبه من گرد برآرد

[...]

غالب دهلوی
 
 
sunny dark_mode