گنجور

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۳

 

با هیچ رسید این صفت باده فروشان

دایم ز سر سود شود مایه گریزان

تا کش ز چه باشد؟ مگر از باغ بهشتست؟

خنبش چه مقامست؟ بگو :روضه رضوان

اندر ته خم چیست، بگو: دردی دردست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۰

 

تن زنده بجان آمد و جان زنده بجانان

جان راهبر دل شد و دل راهبر جان

گر ترس سرت هست، برو، خواجه، ازین کوی

کاغشته بخونند درین کوچه دلیران

در نقطه خالست صفای دل درویش

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۸

 

ساقی چو تو باشی، همه جا باده پرستان

مطرب چو تو باشی، چه غم از نعره مستان؟

ای جان و جهان، وصف تو گفتن نتوانم

زلف تو شب و روز رخت شمع شبستان

در کوی غمت با سر و سامان نتوان رفت

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۶

 

گر شیر نه ای، بگذر ازین بیشه شیران

کاغشته بخونند درین کوچه دلیران

ای خواجه، قدم در حرم عترت ما نه

تا رای تو روشن شود و روی تو تابان

در بادیه عشق تو حیرت زدگانیم

[...]

قاسم انوار
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴

 

ای صبح تجلی جمالت رخ انسان

هر ذره ز مهر رخ جانبخش تو تابان

جانا دو جهان ذره صفت واله و شیداست

در پرتو خورشید جمال رخ جانان

سودای سر زلف و خیال رخ خوبت

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۶

 

چون روی تو بنمود جمال از رخ جانان

شد واله رویت ز همه رو دل حیران

در آینه جان بتوان دید کماهی

هر حسن و جمالی که نماید رخ جانان

در پرده اغیار رخ یار نهان شد

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۰

 

جز دیدن دیدار تو ای سرو خرامان

درد دل ما را نبود مرهم و درمان

از نور تجلی دو جهان گشت منور

چون پرده برانداخت جمال رخ جانان

حسن تو بیک عشوه دل و دین مرا برد

[...]

اسیری لاهیجی
 

سعیدا » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷

 

قرآن چو به حرف آمد و مخلوق شد انسان

آن سورهٔ رحمن شد و این صورت رحمان

در عالم ایجاد به اوصاف حقیقت

موصوف نگردید بجز حضرت انسان

چشمم به رخش شیفته و دل به خم زلف

[...]

سعیدا
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » مخمس

 

ای خط به رخت همچو کلف بر مه تابان

از باغ تو گر سر زد خاری دو سه چندان

غم نیست که بی خارو خسی نیست گلستان

خط سرزده ز آن رخ ولی از طره و مژگان

سحاب اصفهانی
 

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۴ - در تشویق ولی عهد برای راندن سپاه روس از ایران

 

دوشم به وثاق آمد آن خسرو خوبان

می خورده و خوی کرده و خندان وغزل خوان

جان های عزیزان همه در چاه زنخدان

دل های پریشان همه در زلف پریشان

زلفش به شکار اندر، زان حلقه فتاک

[...]

قائم مقام فراهانی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۷۸

 

عباس عمو جان تو مرو جانب میدان

در فرقت خود جان من زار مسوزان

دور فلک از مرگ برادر جگرم سوخت

دیگر تو مسوزان دلم از آتش هجران

سقای خرم آب نداریم تمنا

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۸

 

تیر آنکه به طومار نهد دفتر کیهان

ز آن دست پریشان

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۴

 

صد ره اگر ایام کشد جان دو کیهان

در معرض قربان

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۱

 

جیحون ز دل انگیختمی دجله ز مژگان

نی قلزم و عمان

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۸

 

در وقعه کبری که زند زال به دستان

شهروزه به سامان

یغمای جندقی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۵

 

ای حرف سر زلف تو سودای حریفان

این طرفه که دل میبری از دست ظریفان

چون باد خزان است و زان در چمن دهر

کردیم عبث خدمت سرو و گل و ریحان

پیمانه کشم تازه کنم عهد بساقی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۸ - و لی فی‌المدیحه

 

آن خال سیه بر لب جان‌پرور جانان

خضریست سیه‌جامه به سرچشمهٔ حیوان

در سینهٔ من یاد غمش یونس و ماهی

در خاطر من نقش شکن رخش یوسف و زندان

دل در طلبش آب حیاتست و سکندر

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۹ - ‌در ستایش ولیعهد مغفور عباس شاه طاب‌الله ثراه می‌فرماید

 

الحمدکه از تربیت مهر درخشان

از لاله و گل‌ گشت چمن‌ کوه بدخشان

صحرای ختن شد چمن از سبزهٔ بویا

کهسار یمن شد دمن از لالهٔ نعمان

هامون ز ریاحین چو یکی طبلهٔ عنبر

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۲ - در مدح شاهنشاه مبرور محمد شاه مغفور طاب‌الله ثراه فرماید

 

ای طرهٔ دلدار من ای افعی پیچان

بی‌جانی و پیچان نشود افعی بی‌جان

تو افعی بی‌جانی و ما جمله شب و روز

چون افعی سرکوفته از عشق تو پیچان

بر سرو چمن مار بود عاشق و اینک

[...]

قاآنی
 

قاآنی » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۷ - در ستایش پادشاه اسلام‌ پناه ناصرالدین شاه غازی خلدالله ملکه گوید

 

اکنون که گل افروخته آتش به گلستان

افروخت نباید دگر آتش به شبستان

رو رخت خزان در گرو دخت رزان نه

بستان می و پس‌ با صنمی رو سوی بسنان

در فکرم تا لعبت بکری به کف آرم

[...]

قاآنی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode