گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۴

 

چون مرغ سحر از غم گلزار بنالد

از غم دل دیوانه من زار بنالد

هر گه که به گوشش برسد ناله زارم

بر درد من سوخته دل زار بنالد

بر سوزش من جان زن و مرد بسوزد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

یارش نتوان گفت که از یار بنالد

واندل نبُود کز غم دلدار بنالد

گر بند نهد دشمن و گر پند دهد دوست

مشتاق گل آن نیست که از خار بنالد

چون یار بدست آیدت از غیر چه نالی

[...]

خواجوی کرمانی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۰۲

 

چون مرغ سحر در غم گلزار بنالد

از غم دل دیوانه من زار بنالد

هر کس که به گوشش برسد ناله زارم

بر درد من سوخته بسیار بنالد

بر سوزش من جان زن و مرد بسوزد

[...]

جلال عضد
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۱

 

تا چند ز هجرت دلم ای یار بنالد

بی روی تو شب تا به سحر زار بنالد

از حسرت لعل شکرین تو چو طوطی

در بند قفس گشته گرفتار بنالد

هر شب به سر کوی تو از درد جدایی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۴

 

هر شب ز غمت بس که دلم زار بنالد

از ناله زارم در و دیوار بنالد

بی روی تو نالد دل ازین سینه صد چاک

چون مرغ قفس کز غم گلزار بنالد

آه از دل سخت تو که یک ره نکنی گوش

[...]

جامی
 

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۴۵ - دیدهٔ خونبار

 

بر سبط نبی گنبد دوار بنالد

شمس و قمر و ثابت و سیار بنالد

ظلمی که بر او رفت یقین تا به قیامت

نبود عجبی گر در و دیوار بنالد

چون حنجر او شمر برید از دم خنجر

[...]

ترکی شیرازی
 
 
sunny dark_mode