گنجور

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵ - نقش حقایق

 

ای چشم خمارین که کشد سرمه خوابت

وی جام بلورین که خورد باده نابت

خواهم همه شب خلق به نالیدن شبگیر

از خواب برآرم که نبینند به خوابت

ای شمع که با شعله دل غرقه به اشکی

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷ - دل درویش نوازت

 

ای چشم خمارین، تو و افسانه نازت

وی زلف کمندین، من و شب‌های درازت

شب‌ها منم و چشمک محزون ثریا

با اشک غم و زمزمه راز و نیازت

بازآمدی ای شمع که با جمع نسازی

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱ - یکشب با قمر

 

از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست

آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست

آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید

چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست

آری قمر آن قمری خوشخوان طبیعت

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹ - افسانه شب

 

ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد

سیمای شب آغشته به سیماب برآمد

آویخت چراغ فلک از طارم نیلی

قندیل مه آویزه محراب برآمد

دریای فلک دیدم و بس گوهر انجم

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵ - من و ما

 

مهتاب و سرشکی به هم آمیخته بودیم

خوش رویهم آن شب من و مه ریخته بودیم

دور از لب شیرین تو چون شمع سیه روز

خوش آتش و آبی به هم آمیخته بودیم

با گریه خونین من و خنده مهتاب

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲ - شاعر افسانه

 

نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم

سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم

من از دل این غار و تو از قله آن قاف

از دل بهم افتیم و به جانانه بگرییم

دودیست در این خانه که کوریم ز دیدن

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸ - آیینهٔ شاهی

 

ای کعبه دری باز به روی دل ما کن

وی قبله دل و دیدهٔ ما قبله‌نما کن

از سینهٔ ما سوختگان آینه‌ای ساز

وانگاه یکی جلوه در آیینهٔ ما کن

با زیبق این اشک و به خاکستر این غم

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲ - گلهٔ خاموش

 

کس نیست در این گوشه فراموش‌تر از من

وز گوشه‌نشینان تو خاموش‌تر از من

هرکس به خیالیست هم‌آغوش و کسی نیست

ای گل به خیال تو هم‌آغوش‌تر از من

می نوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷ - ماه هنرپیشه

 

تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی

یک عمر قناعت نتوان کرد الهی

دیریست که چون هاله همه دور تو گردم

چون بازشوم از سرت ای مه به نگاهی

بر هر دری ای شمع چو پروانه زنم سر

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸ - ماه سفرکرده

 

ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی

نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی

شد آه منت بدرقه راه و خطا شد

کز بعد مسافر نفرستند سیاهی

آهسته که تا کوکبه اشک دل افروز

[...]

شهریار