گنجور

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳

 

ای دوست به یک سخن ز من بگریزی

خوی تو نبد به هر حدیثی تیزی

بد گشتی از آن که با بدان آمیزی

بادیگ بمنشین که سیه برخیزی

فرخی سیستانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

ای دل! تو اگر ز رنج جان پرهیزی

در جستن وصل آب رخ خود ریزی

با یار چنان شبی که صد عمر دراز

بنشینی اگر از سر جان برخیزی

مجیرالدین بیلقانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۴

 

از باد اگر سبق بری در تیزی

چون خاک اگر هزار رنگ آمیزی

چون آب محبت علی نیست تو را

آتش ز برای خود همی انگیزی

باباافضل کاشانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۱۵۴

 

ای دل چو تو از دامن حُسن آویزی

باید که زهیچ زحمتی نگریزی

شرط است که چون تو پای در عشق نهی

اول گامی زکام خود برخیزی

اوحدالدین کرمانی
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۰۷

 

زیبد اگر از تنگدلی بگریزی

در خرّمی و عیش فراخ آویزی

هم باده، گرت بجان ستانی میلست

هم جرعه ، اگگر دل دهدت خون ریزی

کمال‌الدین اسماعیل
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل پانزدهم

 

در دل چو شراب وصل ما میریزی

باید چو خمار گیردت نگریزی

با وصل منت اگر نشستی باید

با هر چ نشسته‌ای ازان برخیزی

نجم‌الدین رازی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۵۵

 

آن خوش باشد که صاحب تمییزی

بی‌آنکه بگویند و بگوید چیزی

بی‌گفت و تقاضا برسد مهمانرا

تروندهٔ خوش ز صاحب پالیزی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۷۵

 

از عشق تو هر طرف یکی شبخیزی

شب کشته ز زلفین تو عنبر بیزی

نقاش ازل نقش کند هر طرفی

از بهر قرار دل من تبریزی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۶۴

 

ای یار گرفتهٔ شراب آمیزی

برخیزد رستخیز چون برخیزی

می‌ریز شراب را که خوش می‌ریزی

چون خویش چنین شدی چرا بگریزی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۰۴

 

عشق آن نبود که هر زمان برخیزی

وز زیر دو پای خویش گردانگیزی

عشق آن باشد که چون درآئی به سماع

جان در بازی وز دو جهان برخیزی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۱۳

 

گر بگریزی چو آهوان بگریزی

ور بستیزی چون آهنان بستیزی

زان شاخ گلی که ما درآویخته‌ایم

ای مرغک زیرک به دو پا آویزی

مولانا
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۵

 

تا کی به غم، ای دل، خوی حسرت ریزی؟

زو جان نبری گر ز غمش نگریزی

خصمان تو بی‌مرند،در معرضشان

آخر به مراغه‌ای چه گرد انگیزی؟

اوحدی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳

 

ای دیده اگر هزار سیل انگیزی

خاک همه تبریز به خون آمیزی

از عهده ماتمش نیائی بیرون

بی فایده آب خود چرا می‌ریزی؟

سلمان ساوجی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۴

 

آن به که ز اسباب مرض پرهیزی

وز ننگ طبیبان دغل بگریزی

ناگشته تهی معده به خوان ننشینی

زان پیش که معده پرکنی برخیزی

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۴

 

گر منکر حشر و نشر و رستاخیزی

در نقش غلط ز عقل رنگ آمیزی

هر شامگهت روز پسین است ز خواب

هر صبح، قیامتی که بر میخیزی

اهلی شیرازی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

تاکی ز پی خدا به خلق انگیزی

بی پیکر معرفت به دلق آمیزی

بازت نرهد ز حلقه ها پا مگر آنک

در دایره چون حلقه به حلق آویزی

یغمای جندقی
 
 
sunny dark_mode