گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۷

 

فر ابدی و نعمت جاویدی

نخل عیشی و گلبن امیدی

خوبی و خوشی مشتری و ناهیدی

فرزند مهی نبیره خورشیدی

مسعود سعد سلمان
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

با دل گفتم چو دلبری بگزیدی

بنشین و بگو که با منش چون دیدی؟

دل گفت که از تو جان طمع می دارد

می دان تو و این سخن ز من نشنیدی

مجیرالدین بیلقانی
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۳۹

 

گر صبح شبی واقعهٔ من دیدی

در پرده شدی پردهٔ من نَدْریدی

ور دم نزدی یک سخنم نشنیدی

تا حشر دمش فرو شدی نَدْمیدی

عطار
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۹۸

 

شمشیر اگر گردن جان ببریدی

بل احیاء بربهم که شنیدی

روح یحیی اگر نه باقی بودی

در خون سر او سه ماه کی گردیدی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۳۱

 

گر هیچ نشانه نیست اندر وادی

بسیار امیدهاست در نومیدی

ای دل مبر امید که در روضهٔ جان

خرما دهی، ار نیز درخت بیدی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۷۳

 

نومید نیم گرچه ز من ببریدی

یا بر سر من یار دگر بگزیدی

تا جان دارم غم تو خواهم خوردن

بسیار امیدهاست در نومیدی

مولانا
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

سرتاسر آفاق، حزین گردیدی

وز دیدهٔ دید، دیدنی ها دیدی

اکنون خود را به کوی آزادان کش

تا چند اسیر بیمی و امّیدی

حزین لاهیجی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

گفتی: ز رخم چرا نظر پوشیدی؟!

هنگام سخن زبان بخود دزدیدی!

پندار که کردم نگهی، رنجیدی!

انگار که گفتم سخنی، نشنیدی!

آذر بیگدلی
 
 
sunny dark_mode