گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۷۰

 

دل برد ز من دوش به صد عشق و فسون

بشکافت و بدید پر زخون بود درون

فرمود در آتشش نهادن حالی

یعنی که نپخته است از آنست پر خون

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۸۳

 

سرمست توام نه از می و نز افیون

مجنون شده‌ام ادب مجوی از مجنون

از جوشش من جوش کن صد جیحون

وز گردش من خیره بماند گردون

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۸۹

 

شوری دارم که برنتابد گردون

شوریکه به خواب درنبیند مجنون

این کمینه ایست از سینهٔ دوست

تا سینهٔ پاک دوست چون باشد چون

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۱۶

 

مردان تو در دایرهٔ کن فیکون

دل نقطهٔ وحدتست و از عرش فزون

گر در چیند نقطهٔ دردت ز درون

حالی شوی از دایرهٔ کون برون

مولانا
 

سعدی » مجالس پنجگانه » شمارهٔ ۳ - مجلس سوم

 

بر درگه عزّتت همه خلق زبون

کس را نرسد که این چرا و آن چون

سعدی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۷۸

 

از مه قدحی نهاده بر کف گردون

یاران گه خواب نیست خیزید کنون

ما نیز به کام خود قدح برگیریم

نتوان بودن ز دور گردون بیرون

همام تبریزی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶۱

 

هر چند بود کعبه اسلام کنون

در مرتبه از کنشت صد پایه فزون

زنهار بدین نیز بخواری منگر

کین هست هم از دائره کن فیکون

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶۵

 

مائیم ز جور فلک آینه گون

با آه دلی که سنگ ازو گردد خون

روزی بهزار شب بغم میاریم

تا خود فلک از پرده چه آرد بیرون

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

ای پایه ی قدر تو زادراک برون

و اقبال تو همچو ماه نو روز افزون

احکام همایون امیرت فرّخ

تشریف مبارک وزیرت میمون

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

گفتم چه خورم در طلبت گفت که خون

گفتم چه بود حال دلم گفت جنون

گفتم که مرا کی بکشی گفت کنون

گفتم که ز دستت بجهم گفت که چون

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

ای شکل و شمائلت چو شعرم موزون

وی حسن رخت چو مهر من روز افزون

زنگی شکر فروش خالت مقبل

هندوی عبیر سای زلفت میمون

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

آن سرو سهی چو خیمه می زد بیرون

می کرد سمن برگ ز نرگس گلگون

ابروش بشکل نون و چشم سیهش

در بحر فتاده بود همچون ذوالنون

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

ای دل چو بنامه می دهی شرح جنون

کلک از مژه آورد سیاهی از خون

با خامه از آنرو که زبانش سیهست

بسیار سخن مگو که نبود میمون

خواجوی کرمانی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۶

 

دارم عجب از غنچه دل تنگ که چون

از دل رخ نازنین گل کرد برون

در خون دل غنچه اگر نیست چراست؟

گل را همه پره‌های دامن پر خون

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۸

 

زیر و زبر چشم ترا بس موزون

نقاش ازل سه خال زد غالیه گون

پندار که در شب فراز عینت

دو نقطه یا نهاد و یک نقطه نون

سلمان ساوجی
 

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

گفتم چه خورم در طلبت؟ گفت که خون

گفتم چه بود حال دلم؟ گفت جنون

گفتم که مرا کی بکشی؟ گفت اکنون

گفتم که ز قیدت بجهم، گفت که چون؟

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

زنهار ز جور چرخ وارونه دون

کاو توسن خوی من چنین کرد زبون

امروز نگه کن به چه حالم به چه حال

و آن روز کجا رفت که چون بودم چون

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

ای بر دل من عشق تو هر لحظه فزون

بی روی چو ماه تو زند دم ز جنون

ما دست به دامن خیالت زده ایم

تا خود فلک از پرده چه آرد بیرون

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

با خصم بگو چند کنی مکر و فسون

تا چند کشم جفای هر سفله دون

ما معتکف پرده اسرار شدیم

تا خود فلک از پرده چه آرد بیرون

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

ای گشته دلم ز دست هجران پر خون

تا چند کشم غم ز جفای گردون

بر جور و جفای چرخ دل بنهادم

تا خود فلک از پرده چه آرد بیرون

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode