گنجور

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۲۱۸ - القضا و القدر

 

بر هرچ نهم دل که چنان خواهد بود

ایّامش از آن حال بگرداند زود

چون کار ز اختیار من بیرون شد

تدبیر من و عهد تو کی دارد سود

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۲۷۷

 

ای دل چو شمار کارها خواهد بود

از خود به بطالتی چرایی خشنود

زان پیش که سرمایه زیان بیند و سود

سودی بطلب وگرنه چون رفت چه سود

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۲۷۸

 

ای دل تو بدین حال چرایی خشنود

کز عمر گذشته هیچ سود تو نبود

خود را دریاب اگر نه چون مایه برفت

بسیار بگویی تو که افسوس چه سود

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۶۳

 

اول ره عشق تو مرا سهل نمود

پنداشت رسد به منزل وصل تو زود

گامی دو سه رفت راه را دریا دید

چون پای درو نهاد موجش بربود

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۸۴

 

زاول که مرا عشق نگارم بُر بود

همسایهٔ من زنالهٔ من نغنود

و اکنون کم شد ناله و عشقم افزود

آتش که همه گرفت کم گردد دود

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۶۵

 

دوش از سر خستگی مرا خواب ربود

ناگه صنمم خیال چون ماه نمود

خوش خوش به عتاب گفت در خواب شدی

شرمت بادا که عشق تو هیچ نبود

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الحادی عشر: فی الطامات و فی الاقاویل المختلفة » الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان » شمارهٔ ۲۸

 

تا آتش رخسار تو را دود نبود

روزیم به بوسه ای نبودم خشنود

اکنون که شد از آتش رویت پردود

بسیار پشیمان شوی و نبود سود

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۴۴

 

کامل صفتی راه فنا می پیمود

ناگه گذری کرد به دریای وجود

یک موی زهست او بر او باقی بود

آن موی به چشم فقر زنّار نمود

اوحدالدین کرمانی
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

گر زانکه ترا غم دلی روی نمود

بس تنگ دلیت از آن نبایست افزود

بر بوی دل سوخته می آمد غم

زان پیش تو آمد که دلش پیش تو بود

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۴

 

روزی دل من ز جست و جویی ناسود

پای طلبم ز بس تکاپو فرود

چون رزق و اجل نکاست هیچ و نفزود

پیمودن خاک باد پیمودن بود

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۵

 

گل چو ز صبا حدیث رویت بشنود

لبخند یی از سر رعونت بنمود

تا لاجرمش صبا چنان زد بر روی

کش گشت همه لب و دهن خون آلود

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۶

 

روزی لبم از رخ تو بوسی بر بود

از ساده دلی رخ تو بر وی بخشود

آشفتگی زلف تو دانم زینست

در خط شدن لب تو باری چه بود؟

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۷

 

انگشت گزان چو دیدمش خشم آلود

از بلعجبیم طرفه دستی بنمود

گفتی دل من بدست در داشت که بود

یک نیمه بخون خضاب و یک نیمه بدود

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۸

 

ای دل اگرت چه دیده بس رنج نمود

مگذار که او از تو بود ناخشنود

زیرا که بدین سان که تویی، دیرازود

روزی گذرت بر در او خواهد بود

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۹

 

تیغ تو گیاهیست که مردم درود

وز زخم زبان برو خطایی نرود

در رنگ بسان برگ حنی آمد

سبزست و بهر جا که رسد لعل شود

کمال‌الدین اسماعیل
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳۰

 

اکنون که رخت جان جهانی بربود

در خانه نشستنت کجا دارد سود

آن روز که مه شدی نمیدانستی

کانگشت نمای عالمی خواهی بود

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۸۱

 

برقی که ز میغ آن جهان روی نمود

چون سوخته‌ای نیست کرا دارد سود

از هر دو جهان سوخته‌ای می‌بایست

کان برق که می‌جهد در او گیرد زود

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۹۷

 

دل دوش در این عشق حریف ما بود

شب تا به سحرگاه نخفت و ناسود

چون صبح دمید سوی تو آمد زود

با چهرهٔ زرد و دیدهٔ خون‌آلود

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲۴

 

ز اول که مرا عشق نگارم بربود

همسایهٔ من ز نالهٔ من نغنود

اکنون کم شد ناله عشقم بفزود

آتش چو هوا گرفت کم گردد دود

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴۳

 

شب رفت کجا رفت همانجای که بود

تا خانه رود باز یقین هر موجود

ای شب چو روی بدان مقام موعود

از من برسان که آن فلانی چون بود

مولانا
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۸
sunny dark_mode