گنجور

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۱۳

 

در بستان دوش از غم و شیون خویش

می‌گشتم و می‌گریستم بر تن خویش

آمد گل سرخ و چاک زد دامن خویش

و آلود به اشکم همه پیراهن خویش

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۹۶

 

در بستان دوش از غم و شیون خویش

میگشتم و میگریستم بر تن خویش

آمد گل سرخ و چاک زد دامن خویش

والود باشکم همه پیراهن خویش

مهستی گنجوی
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۸

 

چون لاله خودیم آتش خرمن خویش

ما خود شده ایم خار پیراهن خویش

ما را بدو جرعه ساقی از خود برهان

تا چند بسر بریم با دشمن خویش

کلیم
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۴۲

 

هست از بن هر موی، مرا بر تن خویش

دشمن‌کده‌ای به زیر پیراهن خویش

بستم کمر دشمنی خود به میان

بازم سر دوستی‌ست با دشمن خویش

قدسی مشهدی
 
 
sunny dark_mode