گنجور

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۲۰

 

این خوش پسران که اصلشان از چکل است

سبحان الله سرشتشان از چه گل است

شیرین سخن و شکر لب و سیم برند

یارب که چنین آبحیات از چکل است

مهستی گنجوی
 

عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۱۴

 

گر در هیچی مایهٔ شادی و بقاست

ور در همهای قاعدهٔ درد و بلاست

تا در همهای در همه بودن ز هواست

بگذر ز همه و هیچ میندیش که لاست

عطار
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۶۲

 

بیداد ز عقل و خرد و هوش و دل است

فریاد ز باد و آتش و آب و گل است

گر می خورد و عقل و دل و خوش برد

گر می بیند کو بتر از من بحل است

حکیم نزاری
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

بیوصل تو کار دل قوی با خلل است

هجران تو رهزن بقا چون اجل است

رویت بصفا میان خوبان جهان

چون ملت اسلام میان ملل است

ابن یمین
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

اهلی که هزار بلبل از وی خجل است

او نیز چو دیگر همین آب و گل است

زر شد مس او از نظر اهل دلان

اکسیر سعادت نظر اهل دل است

اهلی شیرازی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۳۴

 

مسجود ملایک دو تن از آب و گل است

ز آدم چو گذشت این نگار چگل است

گر هست تفاوتی همین باشد و بس

کان حکم اله بود وین حکم دل است

عرفی
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶

 

هرکس که بمیرد اهل یا، نا اهل است

آید، به سرش علی حدیثی نقل است

مردن اگر این است «وفایی» به خدا

در هر نفسی هزار مردن سهل است

وفایی شوشتری
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

دنیا که حیاتش همه جنگ و جدل است

وصلش همگی فراغ و اصلش بدل است

امروز چو دیروز مکن تکیه به حرف

کامروز جهان، جهان سعی و عمل است

فرخی یزدی
 
 
sunny dark_mode