کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۳۴
تا ز رنکنی از دهن کیسه بدر
هرگز نرسی بوصل آن سیمین بر
ورچون کمرش تو با میان آری زر
یار آید با تو در میان همچو کمر
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۳۵
تا کرد مرا دیده بروی تو نظر
اندر سر من نماند از عقل اثر
این عقل بود که خانه پر لعل و گهر
چشمم همه شب گشاده می دارد در؟
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۳۶
در طبع تو ناکسی و در دست تو زر
گشتند مکقیم چون گهر در خنجر
بیرون نتوان کرد بصد تیغ و تبر
نه از کف تو زر و نه از تیغ گهر
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱
بی روی تو، ای شیفته از روی تو خور
دریا گردد، کنارم از خون جگر
در آرزویت، چو مویت اندر تابم
تا بر دگری تافتی ای نور بصر
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۸
این عمر، که بردهای تو بییار بسر
ناکرده دمی بر در دلدار گذر
جانا، بنشین و ماتم خود میدار
کان رفت که آید ز تو کاری دیگر
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۶۸
آن کس که ترا دیده بود ای دلبر
او چون نگرد بسوی معشوق دگر
در دیده هر آنکه کرد سوی تو نظر
تاریک نماید به خدا شمس و قمر
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۷۱
اندیشهٔ دهرت ز چه بگداخت جگر
طبع تو مزاج دهر نشناخت مگر
پندار که نطفهای نینداخت پدر
انگار که گلخنی نپرداخت قدر
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۷۳
ای آنکه دلت باید در وی منگر
زاهد شو و چشم را بخوابان بگذار
اما چکند چشم که بیرون و درون
بیچارهٔ عشق اوست بیچاره نظر
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۷۶
ای دلبر عیّار دلِ نیکوفر
از جملهٔ نیکوان توی نیکوتر
ای از شکرت دهان گلها پر زر
وز هجر، کبود پوش تو نیلوفر
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۸۲
این صورت باغست و در او نیست ثمر
تو رنجه مشو بیهده سوگند مخور
یا کار معلق و فریبست و غرر
خود از تو نجست کس از این جنس خبر
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۹۴
در باغ در نیامدم گرد آور
درویش و تهی روم من راهگذر
خواهی که برون روم مرا بگشا در
ور نگشائی گمان بد نیز مبر
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۰۶
فرمود خدا به وحی کای پیغمبر
جز در صف عاشقان بمنشین بگذر
هر چند ز آتشت جهان گرم شود
آتش میرد ز صحبت خاکستر
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۰۸
گر در سر و چشم عقل داری و بصر
بفروش زبان را و سر از تیغ بخر
ماهی طمع از زبان گویا ببرید
ز این رو نبرند از تن ماهی سر
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۱۷
مجموع تن و قالب خود را بنگر
جوقی مستند و خفته بر همدیگر
مونس خواهی صلای بیداری زن
بر خفته منه پای و ازو در مگذر
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۲۱
من مسخرهٔ تو نیسستم ای فاجر
تا مسخرگی نمایمت بس نادر
ویران کنمت چنانکه باید کردن
عاجز شود از عمارتت هر عامر
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۲۲
میآید گرگ نزد ما وقت سحر
هم فربه میرباید و هم لاغر
تا چند کنی خرخر اندر بستر
بر وی زن آب ای که خاکت بر سر
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۰
بنده بر درگهت بماند مقیم
پای بند علاقه سه پسر
دو ترا بنده زاده اند و یکی
زاده مرتضی و پیغمبر
این دو از بهر یک خدا بپذیر
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴۹
از جور تو دلبر ز دلم نیست خبر
وز خوی تو جانان نه ز جان دارم اثر
زینسان بود آن جان که تو باشی جانش
زینگونه بود دل که تو باشی دلبر
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۰
از قطره آب رخنه گردد مرمر
چون موم شود گوهر سنگ از آذر
سیلاب سرشک و آتش سینه من
در سنگ دلت نمی کند هیچ اثر
سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۷
هرچند که هست عالم از خوبان پر
شیرازی و کازرونی و دشتی و لر
مولای منست آن عربیزادهٔ حر
کاخر به دهان حلو میگوید مر