انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲۲
گویی که میفکن دبه در پای شتر
تا من چو خران همی جهم بر آخر
گر نه زندت صلاح قواد پسر
من بر ... این سخن زنم ... ی پر
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲۳
رای تو که آفتاب فضلست و هنر
گر یاد کند نیم شب از نیلوفر
ناکرده برو تمام رای تو گذر
از آب به خاصیت برافرازد سر
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴
گفتم که چراست گرد آن تنگ شکر
باریک خطی نبشته از عنبر تر
گفتا که عقیق را بباید نقشی
تا مهر توان نهاد بر درج گهر
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۸
من دوش به یار گفتم ای تنگ شکر
شاید که ترا گزم بار دگر
بگرفت به دندان لب چون بسد تر
یعنی لب از آن تست و دندان بر سر
محمد بن منور » اسرار التوحید » باب سوم - در انتهاء حالت شیخ » فصل سیم - در کرامات وی در حیات و وفات » حکایت شمارهٔ ۱۶
مشک تبتی داری باعنبرتر
ای دوست ببویهای دیگر منگر
مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۹۶
نسرین تو زد پریر بر من آذر
دی باز ز سنبلت مرا داد خبر
امروز در آبم از تو چون نیلوفر
فردا ز گل تو خاک ریزم بر سر
مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۹۷
آهیخت پریر لاله ز آتش خنجر
دی نیلوفر فکند بر آب سپر
ای باد زره بر سمن امروز بدر
و ای خاک ز غنچه ساز فردا مغفر
مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۹۸
زد لاله پریر در نشابور آذر
دی بر زد از آب ... نیلوفر سر
امروز چو شد باد هوا گلپرور
فردا همه خاک بلخ گرد عبهر
مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۹۹
چندان بکنم تو را من ای طرفه پسر
خدمت که مگر رحم کنی بر چاکر
هرگز نکنم برون من ای جان جهان
پای از خط بندگی و از عهد تو سر
مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۰۰
اشتربانا چو عزم کردی به سفر
مگذار مرا خسته و زاینجا مگذر
گر اشتر با تو از پی بارکشیست
من بارکش غمم مرا نیز ببر
مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۰۱
باید سه هزار سال کز چشمه خور
یا کان گهر گردد یا معدن زر
شاها تو به یک سخن کنار و دهنم
هم معدن زر کردی و هم کان گهر
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۸۶
آهیخت پریر، لاله ز آتش خنجر
دی نیلوفر، فکند بر آب سپر
ای باد، زره بر سمن امروز بدر
وی خاک، ز غنچه ساز فردا مغفر
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۸۷
نسرین تو زد پریر بر من آذر
دی باد ز سنبلت، مرا داد خبر
امروز در آبم از تو چون نیلوفر
فردا ز گل تو خاک ریزم بر سر
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۸۸
زد لاله پریر در نشابور آذر
دی بر زد از آب مرو نیلوفر سر
امروز چو شد باد هری جان پرور
فردا همه خاک بلخ گردد عنبر
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۸۹
چندان بکنم ترا من ای طرفه پسر
خدمت که مگر رحم کنی بر چاکر
هرگز نکنم برون من ایجان جهان
پای از خط بندگی وز عهد تو سر
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵
باید سه هزار سال کز چشمه حور
تا کان گهر گردد و یا معدن زر
شاها تو به یک سخن کنار و دهنم
هم معدن زر کردی و هم کان گهر
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة
عسی الکرب الّذی امسیت فیه
یکون ورائه فرج قریب
با دل گفتم که هیچ اندیشه مدار
بگشاید کار ما گشاینده کار
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۱۰ - النوبة الثالثة
لمّا تیقّنت انّی لست ابصرکم
غمّضت عینی فلم انظر الی احد
ما را ز برای یار بد دیده بکار
اکنون چکنم بدیده بی دیدن یار
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۱۸
چشمی که ترا دیده بود ای دلبر
پس چون نگرد به روی معشوق دگر؟
ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹
آن مرکب آب مادر خاک پدر
دارد گه کار از پدر خویش حذر
بی مادر خود نام نگیرد به هنر
هرگز نرود با پدر خود به سفر