گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

آمد به وداعم آن نگار دلبر

گریان و زنان دو دست بر یکدیگر

پر خون رخش از زخم و رخ از گریه چو زر

بر لاله کامگار و بر لؤلؤی تر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

این ابر چراست روز وشب چشم تو تر

وی فاخته زار چند نالی به سحر

ای لاله چرا جامه دریدی در بر

از یار جدایید چو مسعود مگر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

نا رفته هنوز بوی شیرت ز شکر

خط را که به سوی عارضت داد گذر

همچون روش مورچه بر طرف قمر

بر روی نگار من خط آورد اثر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

تا دیده ام آن روی چو خورشید انور

در آبم از این دو دیده چون نیلوفر

برداشته از آب چو نیلوفر سر

بر دیدن تو گشاده این دیده تر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

چون پیرهنت گرفته ام تنگ به بر

بر نارم همچو دامن از پای تو سر

در گردن تو خورده دو دستم چنبر

انگشت چو خط روی در یکدیگر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

می گویمت ای سعادت ای نیک پسر

در باب هنر کوش تو ای جان پدر

وین مایه بیندیش که از بهر هنر

بر تیغ گهی بینی و بر نیزه کمر

مسعود سعد سلمان
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۰

 

وقت سحر است خیز ای طرفه پسر

پر بادهٔ لعل کن بلورین ساغر

کاین یکدم عاریت در این کنج فنا

بسیار بجویی و نیابی دیگر

خیام
 

خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » درد زندگی [۲۵-۱۶] » رباعی ۲۳

 

چون حاصلِ آدمی درین جایِ دودَر،

جز دردِ دل و دادنِ جان نیست دگر؛

خرّم دلِ آن‌که یک نفس زنده نبود،

و آسوده کسی‌ که خود نزاد از مادر!

خیام
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵

 

در ظلمت شبهای فراق ای دلبر

بینی که چگونه می برم عمر به سر

ضایع نشود ریختن خون جگر

کاخر بدمد صبح امید چاکر

ابوالفرج رونی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

حوران سپاهت ای شه شیر شکر

در آب روان همی نمایند صُوَر

آن است مرادشان که باشند مگر

در خدمت مجلس تو اِستاده کمر

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

دست مَلِک ملوکِ عالم‌ْ سنجر

بحری است‌ که در جهان چنان نیست دگر

چون باد سخاکند بر آن بحرگذر

موجش همه دُر باشد و آبش همه زر

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

چون بر دل و سر نهم دو دست ای دلبر

می پیش من آوری‌ که بستان و بخور

جانا زکف تو چون ستانم ساغر

دستی بر دل نهاده دستی بر سر

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

ای رفته ز خانه مدتی سوی سفر

باز آمده سوی خانه با فتح و ظفر

هرگز سفری چنین‌ که کردست دگر

افروخته روی ملک و افراخته سر

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

چون نرگس اگر نهیم در خاکستر

ور داریم اندر آب چون نیلوفر

ور بسپریم به پای همچون‌ گل تر

از شرم تو چون بنفشه بر نارم سر

امیر معزی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۴

 

ای گشته چو ماه و همچو خورشید سمر

خوی مه و خورشید مدار اندر سر

چون ماه به روزن کسان در منگر

ناخوانده چو خورشید میا ای دلبر

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۶

 

آن کس که چو او نبود در دهر دگر

در خاک شد از تیر اجل زیر و زبر

واکنون که همی ز خاک برنارد سر

شاید که به خون دل کنم مژگان تر

سنایی
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۲۵ - در تغزل

 

امروز بی رخت ، ای سیمین بر

از رنج تن و درد دل و خون جگر

عمریست ، که گر عوض کنم با مرگش

چیز دگرم نهاد باید بر سر

وطواط
 

وطواط » مسمط مصنوع

 

انعام تو در برج مروت اختر

اکرام تو در درج فتوت گوهر

وطواط
 

وطواط » مسمط مصنوع

 

اوصاف تو پیرایهٔ اشراف جهان

الطاف تو سرمایهٔ اصناف بشر

وطواط
 

وطواط » مسمط مصنوع

 

گفتار تو پرداخته آیات هنر

کردار تو افراخته رایات ظفر

وطواط
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۱
sunny dark_mode