گنجور

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثالثة - فی الغزو

 

گر قصد کنی بکوی او باید کرد

ور آب خوری ز جوی او باید خورد

حمیدالدین بلخی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

از روی خرد شعر ترا ای سره مرد

ماننده به آب بیلقان باید کرد

این گرچه پر از خطاست می باید خواند

وان گرچه پر از گه است می باید خورد

مجیرالدین بیلقانی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۲ - ۳ - النوبة الثالثة

 

سیلی باید که هر دو عالم ببرد

تا نیز کسی غمان عالم نخورد‌

میبدی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۳۹ - ۱۱ - النوبة الثالثة

 

گر من بمرم مرا مگویید که مرد

گو مرده بدو زنده شد و دوست ببرد

میبدی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۸۴ - ۲۶ - النوبة الثالثة

 

گر من بمرم مرا مگویید که مرد

گو مرده بدو زنده شد و دوست ببرد

میبدی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

رو گرد سراپرده اسرار مگرد

کوشش چه کنی که نیستی مرد نبرد

مردی باید زهر دو عالم شده فرد

کو جرعه درد دوستان داند خورد

میبدی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۵ - النوبة الثالثة

 

رو گرد سرا پرده اسرار مگرد

کوشش چه کنی که نیستی مرد نبرد

میبدی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۲- سورة الشورى - مکیه » ۱ - النوبة الثالثة

 

غم خواره آنم که غم من نخورد

فرمان بر آنم که دل من ببرد

من جور و جفای او بصد جان بخرم

او مهر و وفای من بیک جو نخرد

میبدی
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۲

 

چو راه جوانی سپردم به فسق

به پیری ره توبه باید سپرد

مخند از جوانی که با فسق زیست

بر آن پیر بگری که بی توبه مرد

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳

 

چون نیست در این زمانه سودی ز خرد

جز بی خرد از زمانه بر می نخورد

ای دوست بیار آنچه خرد را ببرد

باشد که زمانه سوی ما به نگرد

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

در تو نگرم که هر که در تو نگرد

گر دل نبرد رنگ غم از دل ببرد

می با تو خورم که هر که می با تو خورد

از راه ملامت به سلامت گذرد

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

هجر تو وباست هر کجا بر گذرد

زو پرده عمر و زندگانی بدرد

چشمم به لبت همیشه زان می نگرد

گویند که یاقوت وبا را ببرد

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴

 

پر نور شود دیده چو در می نگرد

تا می نخوری دل ز طرب برنخورد

گویی که می از دل ببرد هوش و خرد

برخیز و می آر چون نیابد چه برد

ادیب صابر
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۱

 

در باغچهٔ عمر من غم پرورد

نه سرو نه سبزه ماند، نه لاله، نه ورد

بر خرمن ایام من از غایت درد

نه خوشه نه دانه ماند، نه کاه نه گرد

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۲

 

چون درد تو بر دلم شبیخون آورد

دندانت موافق دلم گشت به درد

اندر همه تن نبود جز دندانت

کو با دل من موافقت داند کرد

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳

 

گردی لبت از لبم به بوسی آزرد

تب دوش تن مرا بیازرد به درد

امروز تبم برفت و تب خال آورد

تب خال مکافات لبم خواهد کرد

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۶

 

تا زخم مصیبت دل خاقانی آزرد

از نالهٔ او جهان بنالید به درد

از بس که طپانچه زد فرا روی چو ورد

روش چو فلک کبود و چون مه شد زرد

خاقانی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

هرگز به وفا ز تو گمان نتوان برد

جز جور و جفا از تو نشان نتوان برد

در وصل دو روزه تو دل نتوان بست

وز هجر همیشه تو جان نتوان کرد

سید حسن غزنوی
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۲۷

 

مرغی که بدید از می این دریا دُرد

عمری جان کند و ره سوی دریا بُرد

گفت: «اینهمه آب را به تنها بخورم»

یک قطره بدو رسید و در دریا مُرد

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۹
sunny dark_mode