×
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳
بر من فلک ار دست جفا گستردست
شاید که بسی وفا و خوبی کردست
امروز به محنتم از آن از سر و دست
تا درد همان خورد که صافی خوردست
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸
هر کو دل و جان به خدمتت پروردست
با نعمت و ناز جفت وز غم فردست
نرگس زر و سیم از آن به دست آوردست
کو نیز شبی خدمت بزمت کردست
همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۲۳
تا هر کست ای شانه نگیرد در دست
کوتاه کن از دو زلف آن دلبر دست
دست دگری شکافت ای شانه سرت
تو زلف نگار من چه پیچی در دست
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰
تا دل بجفای عشق تو خو کردست
صد کوه بلا به پیش او چون گردست
درد تو شفای این دل درویش است
هرکس نه چنین بود یقین نامردست
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۰
از بوی حسد هرکه دماغش فردست
رشکش نبود، وگر بود بیدردست
رنگ حسد از روی دو رویان پیداست
زان رو بن گوش گل رعنا زردست
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۱
درد از طفلی لازمه هر فردست
نتوان گفتن کس به جهان بیدردست
در زیر فلک، شکسته رنگی عام است
هر سبزه که زیر سنگ روید، زردست