مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۳
بیدیده اگر راه روی عین خطاست
بر دیده اگر تکیه زدی تیر بلاست
در صومعه و مدرسه از راه مجاز
آنرا که نه جا است تو چه دانی که کجاست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۰
توبه کردم که تا جانم برجاست
من کج نروم نگردم از سیرت راست
چندانکه نظر همی کنم از چپ و راست
جمله چپ و راست ، راست و چپ دلبر ماست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۴
تهدید عدو چه بشنود عاشق راست
میراند خر تیز بدان سو که خداست
نتوان به گمان دشمن از دوست برید
نتوان به خیالی ز حقیقت برخاست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۵
چنگی صنمی که ساز چنگش بنواست
بر چنگ ترانهای همی زد شبها است
کآیم بر تو غزلسِرایان روزی
وان قول مخالفش نمیآید راست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۰
دستت دو و پایت دو و چشمت دو رواست
اما دل و معشوق دو باشند خطاست
معشوق بهانه است و معبود خداست
هرکس که دو پنداشت جهود و ترساست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳۵
دیوانه شدم خواب ز دیوانه خطا است
دیوانه چه داند که ره خواب کجاست
زیرا که خدا نخفت و پاکست ز خواب
مجنون خدا بدان هم از خواب جداست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵۶
شمعی که در اینخانه بدی خانه کجاست
در دیده بد امروز میان دلهاست
در دل چو خیال خوش نشست و برخاست
نی نی که ز دل نرفت هم در دل ما است
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶۸
قومی غمگین و خود مدان غم ز کجاست
قومی شادان و بیخبر کان ز چه جاست
چندین چپ و راست بیخبر از چپ و راست
چنین من و ماست بیخبر از من و ما است
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹۲
گفتند که شش جهت همه نور خداست
فریاد ز حلق خاست کان نور کجاست
بیگانه نظر کرد بهر سو چپ و راست
گفتند دمی نظر بکن بیچپ و راست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰۰
گویند مرا که این همه درد چراست
وین نعره و آواز و رخ زرد چراست
گویم که چنین مگو که اینکار خطاست
رو روی مهش ببین و مشکل برخاست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲۴
میگفت یکی پری که او ناپیداست
کان جان که مقدست است از جای کجاست
آنکس که از هر دو جهان روزه گشاست
بیکام و دهان روزهگشائی او راست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴۰
هر ذره که چون گرسنه بر خوان خداست
گر تا باید خورند اینخوان برپاست
بر خوان ازل گرچه ز خلقان غوغاست
خوردند و خوردند کم نشد خوان برجاست
مولانا » فیه ما فیه » فصل اول - یکی میگفت که مولانا سخن نمیفرماید
مرغی که بر آن کوه، نشست و برخاست
بنگر که در آن کوه چه افزود و چه کاست؟
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۵
چون رای تو با رای مخالف شد راست
عهد بد و پیمان کژت عمرم کاست
روزی که دل از مهر تو مه بردارم
عذرم به هزار سال نتوانی خواست
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۶
محرومی وصل تو دل و جانم کاست
شد طبع کژت به رغم من با همه راست
روزی که امید از تو به یکره ببرم
عذرم به هزار سال نتوانی خواست
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۷
گوژ از پی خیر مستراحی آراست
کش گند بخاست از زمین تا جوزاست
آنکس که ز خیر او چنین خیزد گند
بنگر که زشر او چه خواهد برخاست
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۸
خاکی که به فرمان تو از ره برخاست
طاقی شد و جفت بارگاهش جوزاست
گر چرخ به فرمان تو سر درنارد
با خاک رهش کند تف قهر تو راست
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۹
از دیدن روی منکلی مهرم خاست
بی دیدن روی منکلی عمرم کاست
نا دیدن روی منکلی صبر کراست
نادیدن روی منکلی عین خطاست
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۰
دندان کژ تو راستی جانش بهاست
ای کژ دندان راست بگو چون تو کجاست
گر راستی ار کژی به دندان منی
ای کار من از کژی دندان تو راست
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۱
ای ساده سر پیر که پشت تو دوتاست
در پوست ز عجز استخوانت پیداست
با پیری و ضعف رگ زدنت از پی چیست
با آن سر ساده گیسوانت ز کجاست