عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۶۸
بیچاره دلم ز خود بکلی برخاست
وانگاه ورا از و بزاری درخواست
از برده ندا آمد کای خسته رواست
لیکن تو بگو قوت ادراک کراست
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۶۸
بی عاشق و عشق حسن معشوق هباست
تا عاشق نیست ناز معشوق کجاست
در فتوی شرع اگرچه این قول خطاست
مشاطۀ حسن یار بی صبری ماست
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷
گفتند که گل چمن به یکبار آراست
برخاست و کلید باغ و کاشانه بخواست
گل گفت که با او نبود کارم راست
دانی چه گلابخانه را راه کجاست
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸
در کوی تو هیچ کار من ناشده راست
ایام به کین خواستن من برخاست
واخر به دلت گذر کند چون بروم
کان دلشده کی رفت و چگونهست و کجاست
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱
کار دو جهان از دو محمد شد راست
وز سایه هر دو ملت و ملک بجاست
از دعوت او ضلالت و کفر بکاست
وز هیبت این، ظلم ز عالم برخاست
محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته » حکایت شمارهٔ ۸۲
امروز که معشوقه بعشقم برخاست
بر درگه میر اسب ما باید خواست
محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته » حکایت شمارهٔ ۹۵
وای ای مردم داد زعالم برخاست
جرم او کند و عذر مرا باید خواست
محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل سوم » منقولات » شمارهٔ ۱۲۲
وای ای مردم داد ز عالم برخاست
جرم او کند و عذر مرا باید خواست
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۲
در دایره ایکه آمد و رفتن ماست
آنرا نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند در اینجهان یکدم راست
کین آمدن از کجا و رفتن بکجاست
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۶۹ - ۲۱ - النوبة الثالثة
ما را خواهی مراد ما باید خواست
یکباره ز پیش خویش بر باید خاست
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۱۳ - النوبة الثالثة
گفتی کم و کاست باش خوب آمد و راست
تو هست بسی رهیت شاید کم و کاست
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة
شب هست و شراب هست و چاکر تنهاست
برخیز و بیا جانا کامشب شب ماست
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۹- سورة الحجرات » ۱ - النوبة الثالثة
شب هست و شراب هست و چاکر تنهاست
برخیز و بیا جانا کامشب شب ماست
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳
آب جگرم به آتش غم برخاست
سوز جگرم فزود تا صبر بکاست
هرچند جگر به صبر میماند راست
صبر از جگر سوخته چون شاید خواست
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴
خاقانی اگر نقش دلت داغ یکی است
نانش ز جهان یا ز فلک بینمکی است
گر جمله کژی است در جهان راست کجاست
ور جمله بدی است از فلک نیک از کیست
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸
خاقانی از آن ریزش همت که توراست
جستن ز فلک ریزهٔ روزی نه رواست
بهروزی و روزی ز فلک نتوان خواست
کان ریزه کشی از در روزیده ماست
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲
ملاح که بهر ماه من مهد آراست
گفتی کشتی مرا چو کشتی شد راست
چندان خبرم بود که او کشتی خواست
در آب نشست و آتش از من برخاست
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶
در بخشش حسن آن رخ و زلفی که توراست
یک قسم فتادند چنان کهایزد خواست
حسن تو بهار است و شب و روز آراست
قسم شب و روز در بهار آید راست
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۲
تا یار عنان به باد و کشتی داده است
چشمم ز غمش هزار دریا زاده است
او را و مرا چه طرفه حال افتاده است
من باد به دست و او به دست باد است
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
دل گرچه ز هجرت سپر تیر بلاست
تن گرچه ز اندوه تو چون موی بکاست
تا از تو مرا هنوز امید وفاست
از من تو بدان که هیچ کج ناید راست