گنجور

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

نازید به گرز گاوسار افریدون

در دست تو گرز شیر سارست کنون

از تو فرق است تا به افْریدون چون

چونانکه ز شیر شرزه تا گاوِ زبون

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

گر حاجب و چاوش تو ای ناصر دین

برکشور روم و چین گشایند کمین

فغفور از آن بترسد و قیصر از این

این والی روم گردد آن شحنهٔ چین

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

ای شاه زتو تخت همی نازد و زین

وز دولت تو داد همی یابد دین

تا روی زمین گرفته‌ای زیر نگین

خصمان تو رفته‌اند در زیر زمین

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

ای حیدر و جمشید به شمشیر و نگین

دارندهٔ دولتی و دارندهٔ دین

در ملک تو همچو آفتابی به یقین

او هفت فلک دارد و تو هفت زمین

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

ای شاه جهان دو گوشهٔ روی زمین

در قبضهٔ ملک توست تایوم‌الدین

تیغ تو همی‌کند شبیخون و کمین

یک ساله بر آن‌گوشه و یک ساله بر این

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

ای برده به شمشیر همه ملک تگین

آورده همه ملک تگین زیر نگین

پیروزی و نصرت تو بر روی زمین

آرایش دولت است و افزایش دین

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

زین فتح‌ که‌ کرد شاه در کشور چین

هم ملک همی نازد و هم دولت و دین

هر مملکتی که هست بر روی زمین

بوالفتح ملکشاه کند فتح چنین

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

خصمی‌که ستم بود همه همت او

کردند به‌ کُره عالمی خدمت او

آمد به‌سر آن مرتبه و حشمت او

مالک تن او برد و ملک نعمت او

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

سروی‌که بنفشه برگل آمد بر او

اقبال رسانید به گردون سر او

ماییم به مهر و دوستی در خور او

فرماندهٔ عالمیم و فرمانبر او

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

خصمی‌که بر او فسوس کرد اختر او

او را عملی داد نه اندر خور او

گر عهد تو بشکست دل اندر بر او

سرّ دل او گشت قضای سر او

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

ای نور مه از جمال رخسارهٔ تو

ای ظلمت شب ز خال رخسارهٔ تو

هرگز نفسی مباد کاین دیدهٔ من

خالی بود از خیال رخسارهٔ تو

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

ای کرده سپهر و اختران یاری تو

فخرست جهان را ز جهانداری تو

مستند مخالفان ز هشیاری تو

بخت همه خفته شد ز بیداری تو

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

ای شاه چو آسمان کمان داری تو

وز تیر ستارهٔ روان داری تو

نشکفت که شاهی و جهان داری تو

تا دست زده در آسمان داری تو

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

خورشید بر آسمان نپیماید راه

زان‌ گونه که بر زمین سپه راند شاه

جز شاه ملکشاه به یک نیمهٔ ماه

از دجله به جیحون که کشیدست سپاه

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

دارند همه شگفت میران سپاه

از ابلق شاه و ابرش فرخ شاه

فرق است میان هر دو سبحان الله

کین سیر زحل دارد و آن رفتن ماه

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

خصمان تو رسم بد نهادند همه

بر ملک در فتنه‌ گشادند همه

چون عهد تو را به باد دادند همه

از چرخ به خاک درفتادند همه

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

ای پیش تو حاسدانت‌ را سنگی نه

در جنب تو دشمنانْت‌‌ْ را رنگی نه

ملک از ملکان بری و آهنگی نه

لشکر شکنی و در میان جنگی نه

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

پروین و ستارگان گردون پیمای

اندر شب هجر تو نجنبند ز جای

گویی توکه دست هجرت ای بزم آرای

دارد به فسونی هر یکی را بر پای

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

افروخته دولت شه عالم رای

ملک‌افزای است و عدل گستر همه‌جای

زین دولت عدل گستر ملک‌افزای

جشم بد خلق دور داراد خدای

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

ای رایت و رای تو همایون چو همای

وای نامه و ا‌نام‌ا تو رسیده همه جای

گیتی چو سرایی به تو دادست خدای

شاهان جهان تورا غلامان سرای

امیر معزی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
sunny dark_mode