امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۱
چشمی دارم ز اشک پیمانهٔ عشق
جانی دارم ز سوز پروانهٔ عشق
هر روز منم مقیم درخانهٔ عشق
هشیار همه جهان و دیوانهٔ عشق
امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۲
ای کرده همه جهان ز ناپاکان پاک
هرگز نبود تو را ز ناپاکان باک
ای خسرو پاک پیکر ازگوهر خاک
ایگوهر پاک احسن الله جزاک
امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۳
سقای ملک گرفت چنگ اندر چنگ
ساقی بنهاد بادهٔ مرجان رنگ
هنگام صبوح ای ملک با فرهنگ
از ساقی باده خواه و از سقا چنگ
امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۴
ای تیغ تو با قوت مریخ و زحل
رای تو چو آفتاب در برج جَمَل
گر خصم تو بر چرخگریزد بهمثل
در دامن عمر او رسد دست اجل
امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۵
از روضهٔ حسن تو نگاری رسدم
وز موکب وصل تو غباری رسدم
تا چند کشند و چند افروزندم
من سوختهام چرا همی سوزندم
امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۶
ای سیمبر از عشق تو در رشته شدم
در خون دل از غم تو آغشته شدم
در بادیهٔ فراق سرگشته شدم
تو زنده بمانیا که منکشته شدم
امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۷
هر شب غم تو به مه اشارتکُنَدَم
وز چشم پر آب خواب غارت کندم
یک شب نگذارد که کنم دیده فراز
چندان که خیال تو زیادت کندم
امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۸
ای یار شبی که بیرخت بگذارم
پروین بود از غم تو آن شب یارم
یک نیمه زشب چشم به پروین دارم
یک نیمه همی ز چشم پروین بارم
امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۹
گرچه دل و سینه کان گوهر دارم
رخساره زرنج هر دو چون زر دارم
کان بستهٔ زلف ماه دلبر دارم
وین خستهٔ تیر شاه سنجر دارم
امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۰
هر شب ز غم تو دل ز جان برگیرم
پندی که خرد دهد من آن نپذیرم
تا روز نهد خیال تو در پیشم
صد چشمه و من ز تشنگی میمیرم
امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۱
گه سرو بلند حله بوشت خوانم
گه ماه تمام باده نوشت خوانم
ارزان بخری و رایگان بفروشی
ارزان خر و رایگان فروشت خوانم
امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۲
ای گوی زَنَخ سخن ز گویت گویم
وی موی میان ز عشق مویت مویم
گر آب شوم گذر به جویت جویم
ور سرو شوم به پیش رویت رویم
امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۳
مستم ملکا و هر چه اکنونگویم
موزون نشمارم ارچه موزون گویم
گوییکه تورا شعر سبک بایدگفت
با رَطل گران شعر سبک چون گویم
امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۴
چشم من و چشم آن بت تنگ دهان
در بیع و شری شدند و در سود و زیان
کردند یکی بیع زما هر دو نهان
آن آب بدین سپرد و این خواب بدان
امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۵
تیغ ملک شرق خداوند جهان
شیری است تنش به جمله چنگال و دهان
چون ناخن او باز شود با دندان
در ناخن سرگیرد و در دندان جان
امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۶
هر شاه که داشت دولت و بخت جوان
هر دو یله کرد و خود برون شد زمیان
ایزد چو تو را کرد شهنشاه جهان
هر دو به تو داد وگفت جاوید بمان
امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۷
نه با منی ار چه همنشینی با من
ای بس دوری که از تو بینم تا من
در من نرسی تا نشوم یک پا من
کاندر ره عشق یا تو لنگی یا من
امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۸
رفتی و به یک بارگرفتی کم من
کشته شدم و نداشتی ماتم من
داغ تو بسوخت این دل پر غم من
ای داغ تو گرم سرد کردی دم من
امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۹
بگرفت شها قضای بد دامن من
تا لشکر غم نشست پیرامن من
گر خست به تیر تو دل روشن من
بخت تو نگاه داشت جان در تن من
امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۰
ای چرخکمر مبند برکینه من
بگزار حق خدمت دیرینهٔ من
آسایش سینهٔ مرا درمان کن
کاسایش سینههاست در سینهٔ من