گنجور

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

از مهر تو، مه ذره صفت رقاص است

اما گهر شناخت، خاص‌الخاص است

عارف دارد گوهر عرفان تو را

غارت‌گر خانه صدف غواص است

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

ای تازه جوان، کمان تندت به کف است

تیرت گذرا یک سر تیر از هدف است

پر گرم متاز رخش، دوری دوری‌ست

گر این طرف منزل، اگر آن طرف است

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

نی بی دم نایی از نوا بی‌برگ است

بی ملک و درم، شه چو گدا بی‌برگ است

گر سیم نباشد چه دهند اهل کرم؟

کم‌سایه بود درخت تا بی‌برگ است

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

هرچند که مرد را ز خواهش ننگ است

از دست تهی، به آسمان در جنگ است

باشد هنر آباد و هنرمند خراب

مطرب بی شام و نغمه سیرآهنگ است

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

بدکار ز بیگانه و محرم خجل است

هرکس که بدی نمی‌کند، کم خجل است

آن کن که ز خود خجل نگردی هرگز

کز خویش خجل، از همه عالم خجل است

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

از مهر چه دم زنم، تو را معلوم است

وز شوق چه گویم، از ادا معلوم است

از بس که به کوچه تو آیم شب و روز

بی‌طاقتی‌ام ز نقش پا معلوم است

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

تا بی‌مهری پیشه اهل زمن است

اظهار هنر، کاستن جان و تن است

راحت خواهی، کمال خود فاش مکن

کاین سوختن شمع ز روشن‌شدن است

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

جایی که ز بالقوه نیکان سخن است

گو فرع مباش تو چو اصلش کهن است

گل را که صفای گلشن دهر ازوست

گلبن گویند، گرچه خود خاربن است

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

در کشور هفت عضو دل سلطان است

این دعوی را چه حاجت برهان است

هرگز نروند راستان جز پی دل

زان است که تیر پیرو پیکان است

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

جان در تن مرد، حجت یزدان است

بر ذات صمد، هر احدی برهان است

هرچند که جان زنده به جانان باشد

نتوان گفتن که جان به تن جانان است

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

پرهیز ز درد، کار بی‌دردان است

بیم از کشتن، شیوه روزردان است

عشاق ندزدند سر از تیغ بلا

آری دزدی عیب جوانمردان است

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

هرجا که جمال یار پرتوفکن است

نیکوست، اگر خلوت اگر انجمن است

فیض ار طلبی، چشم دل از یار مپوش

تا آینه دارد به چمن رو، چمن است

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

تا شاهد عشق تو در آغوش من است

بر چرخ، هلال، حلقه در گوش من است

پامال بود نه فلکم در ته پای

تا غاشیه عشق تو بر دوش من است

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

زاهد گوید که زهد و طامات به است

صوفی گوید کشف و کرامات به است

من می‌گویم که آدمی را به جهان

از هرچه دهند، جوهر ذات به است

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

از هر دو جهان مرا وصال تو به است

وز هرچه گمان برم خیال تو به است

هر خوب که یابند، از آن خوب‌تری

حاصل که ز هر بهی جمال تو به است

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

یاد تو مقیم دل آگاه به است

ور سوی تو هر دل نبرد راه، به است

گر قد تو کوتاه بود، عیبی نیست

ای فتنه دهر، فتنه کوتاه به است

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

جز درد، دلم هیچ نیندوخته است

از داغ جگر چراغم افروخته است

از بس که پی دوست نمودم تک و دو

چون لاله مرا نفس به دل سوخته است

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

از روز ازل غنی غنا خواسته است

درویش، سر کوی فنا خواسته است

هرکس ز خدای خویش چیزی خواهد

من می‌خواهم آنچه خدا خواسته است

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

با مهر تو هر جان به تنی آینه است

هر برگ گلی به گلشنی آینه است

هر دل که به فیض آشنا شد ...

روشن چو شود، هر آهنی آینه است

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

از بوی حسد هرکه دماغش فردست

رشکش نبود، وگر بود بی‌دردست

رنگ حسد از روی دو رویان پیداست

زان رو بن گوش گل رعنا زردست

قدسی مشهدی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۳۳
sunny dark_mode