گنجور

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

گر پرورش مهر نه زان دل بودی

در دهر شیوع مهر مشکل بودی

وز صدق ز جمله رسائل بودی

بسم الله آن رساله بسمل بودی

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

گر ذوق سخن به دهر آیین بودی

دیوان مرا شهرت پروین بودی

غالب اگر این فن سخن دین بودی

آن دین را ایزدی کتاب این بودی

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

ای آن که به راه کعبه رویی داری

نازم که گزیده آرزویی داری

زین گونه که تند می خرامی دانم

در خانه زن ستیزه خویی داری

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

تا چند به هنگامه سلامت باشی

تا چند ستمکش اقامت باشی

گفتی که نباشد شب غم را سحری

حیفست که منکر قیامت باشی

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

عمریست که در خم خمارم ساقی

تاب تف تشنگی نیارم ساقی

بگشا سر مشک و در گلویم سر ده

سائل به کفم قدح ندارم ساقی

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

صبحست و همای فیض و گیتی دامی

صبحست و هوای شوق و گردون بامی

برخیز و به روزگار همرنگ برآی

با باده نابی و بلورین جامی

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

آنی تو که شخص مردمی را چشمی

سبحان الله چه مایه بینا چشمی

البته عجب نیست که باشی بیمار

زان رو که به دلبری سراپا چشمی

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

در کلبه من اگر غباری بینی

پیچیده به خویش همچو ماری بینی

تنگ ست چنان که دایم از صحن سرای

از جرم فلک ستاره واری بینی

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

جانی ست مرا ز غم شماری در وی

اندیشه فشانده خارزاری در وی

هر پاره دل که ریزد از دیده من

یابند نفس ریزه چو خاری در وی

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

گویند جهانیان دورویند، مگوی

گر بد منکوه ور نکویند، مگوی

هر چند که بد زیستم و بد مردم

نیکان پس مرده بد نگویند، مگوی

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

یارب تو کجایی که به ما زر ندهی

بی درد خدایی که به ما زر ندهی

نی نی نه تو غایبی و نی بی رحمی

بی مایه چو مایی که به ما زر ندهی

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

دارم دل شاد و دیده بینایی

وز کری گوشم نبود پروایی

خوبست که نشنوم ز هر خودرایی

گلبانگ انا ربکم الاعلایی

غالب دهلوی
 
 
۱
۴
۵
۶
sunny dark_mode