گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

شد صالح و از همه قیامت برخاست

بارید ز چرخ بر سرم هر چه بلاست

گر شوییدش به خون این دیده رواست

در دیده من کنید گورش که سزاست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

اندر خور نعمت توام خدمت نیست

و آن کیست کش از نعمت تو قسمت نیست

آن چیست که نزدیک من از نعمت نیست

جز دیدن روی تو مرا نهمت نیست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸

 

آن شیر که او به صید جز شیر نکشت

گشت از پس آن خوابگهش چون خرخشت

مسعود ملک نخست یک زخم درشت

زد بر مغزش چنانکه بگذشت از پشت

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

رنج دل  رنج دیده جز دیده نجست

دانی که شد این گناه بر دیده درست

در جمله جهان صورتی از دیده نرست

کش چندین موج خونش از دیده نشست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰

 

در ماه چه روشنی که در روی تو نیست

ور خلد چه خرمی که در کوی تو نیست

مشک ختنی چو زلف خوشبوی تو نیست

یکسر هنری عیب تو جز خوی تو نیست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱

 

در فرقت آن کس که تن و جان تو اوست

این ناله سر بسته بی دل نه نکوست

در انده هجرانش اگر داری دوست

چون نای ز دل نال نه چون چنگ ز پوست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲

 

از چرخ چو بر تو مهر فرزندی نیست

دلتنگی کردن از خردمندی نیست

چون کار تو چونانکه تو بپسندی نیست

در روی زمین هیچ چو خرسندی نیست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳

 

از حصن بلند دوزخ سرد مراست

با خون دو دیده چهره زرد مراست

صد یار عزیز ناجوانمرد مراست

کس را چه غمست کاین همه درد مراست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴

 

خوی تو چو رخسار نکوی تو نکوست

بی روی نکوی تو نکویی نه نکوست

چون نار همی پاره کنم بر تن پوست

از انده هجران تو ای دلبر دوست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۵

 

آنی که زمان زمان مرا عشق تو بوست

بی روی نکوی تو نکویی نه نکوست

در عشرت و در نشاط امروز ای دوست

بیرون آیی همی چو بادام از پوست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۶

 

تا من سر آن روی چو مه خواهم داشت

بر لشگر عشق تو سپه خواهم داشت

هر جا که روی پس تو ره خواهم داشت

بازارچه تو را تبه خواهم داشت

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۷

 

ای بازوی دولت آستینت ظفرست

در دست ز فتح روز کینت سپرست

چرخست زمین که بر زمینت گذرست

دلشاد نشین که همنشینت ظفرست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۸

 

آن بت که هوای او بداندیش منست

مجروحم و غمزگان او نیش منست

آن مه که همیشه عشق او کیش منست

اینک چو مهی نشسته در پیش منست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۹

 

جویان وصال تو جدا از جانست

مست غم تو هر چه کند روی آنست

تا هر چه تو را به دوستی پیمانست

بستی و گشادنش فلک نتوانست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۰

 

هر چند گنهکار است آخر علوی است

فرزند پیمبر است و از آل علی است

زنهار شها که بیش از این مازارش

زیرا که به روز حشر خصمانش قوی است

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۱

 

این طالع من یارب و این اختر چیست

کاین دل ز بلای دهر همواره غمیست

من زو نرهم یقینم و غمگین کیست

آن کس که بر این طالع من خواهد زیست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۲

 

تا تن به غم هجر تو نابود شده است

جان تار بلا و رنج را پود شده است

از عشق تو مایه دردسر سود شده است

ز آن چون آتش همه دمم دود شده است

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۳

 

گر دورم از آن روی جهان آرایت

پیچان شده ام چو زلف عنبر سایت

گر بینم باز روی روح افزایت

چون پای برنجن اوفتم در پایت

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۴

 

اشک من و رخسار تو همرنگ شده است

روز من و زلف تو شبه رنگ شده است

گیتی بر من چون دهنت تنگ شده است

همچون دل تو جان من از سنگ شده است

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۵

 

بادام دو چشم تو دلم زار بخست

پسته دهنت جراحتش زود ببست

ز آن بود مرا گله ازین شکرم هست

ای پسته تو شیرین بادام تو مست

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۲۱
sunny dark_mode