گنجور

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

 

این کوچهٔ عمر، وحشت افزا راهی ست

حیرت زده است هرکجا آگاهی ست

بازیگر روزگار را معرکه هاست

میدان جهان، طرفه تماشا گاهی ست

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

غمنامهٔ ما خواند و جوابی ننوشت

از لطف گذشتیم و عتابی ننوشت

خاطر به امید ستمش خوش می بود

بی رحم، خراجی به خرابی ننوشت

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۳۹

 

افسوس که درد عشق و درمان هم نیست

داغ دل گرم و مهر جانان هم نیست

خون در طلب نعمت الوان نخورم

تنها نه که نان نمانده، دندان هم نیست

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۴۰

 

هستی بزمی ست، انجمن سازی هست

عالم نطعی ست، پنج و شش بازی هست

در جام جم و مهر سلیمان این بود

ما کارگهیم، کارپردازی هست

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

یار آینه حسن دلارای خود است

یک دیدهٔ محو، در تماشای خود است

این حسنِ غیور برنمی تابد غیر

موسی و عصا و طور سینای خود است

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

آن را که رسوم عشقبازی اصل است

آسوده ز دوری و خلاص از فصل است

در نامه ی عاشقان نباشد فصلی

افسانهٔ عشق، وصل اندر وصل است

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

داغم به دل از دو گوهر نایاب است

کز وی جگرم کباب و دل در تاب است

می گویم اگر تاب شنیدن داری

فقدان شباب و فرقت احباب است

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

از حرف وداع، دیده جیحون شد و رفت

هوش از سر سودا زده مجنون شد و رفت

تن شعله کشید و دود آهی برخاست

دل خون شد و خون ز دیده بیرون شد و رفت

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

بی ضامن و رهن، وام می باید، نیست

عنقا ما را به دام می باید، نیست

دندان که معطل است، درکامم هست

نانی که صباح و شام می باید، نیست

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۴۶

 

هند است و جهان به کام می باید اوا نیست

پاس هر خاص و عام می باید اوا نیست

تا حامله سازیم بزرگانش را

یک مشت زر حرام می باید اوا نیست

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

در هند اگر کسی نرنجد از راست

گویم طبقات خلق را بی کم و کاست

پنجی ست که شش نمی توانش کردن

پاچیّ و دیوث و قحبه و حیز و گداست

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

دل خوش نکند نالهٔ زاری که مراست

وز گریه نمی رود غباری که مراست

با همّت من دولت دنیا چه کند؟

این میکده نشکند خماری که مراست

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

دیدیم، سواد هند حیرت زار است

روز کِه و مِه چو شام هجران تار است

بسته ست به کار همه شان بخت گره

اینجا گِرِه گشاده در شلوار است

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

در زیر فلک نالهٔ ما بی اثر است

بی دردان را ز درد ما کی خبر است؟

از تنگی جا، ذوق اسیری دارم

کز حلقهٔ دام، کلبه ام تنگ تر است

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

دردانهٔ دریای حقیقت درد است

درد است که میزان عیار مرد است

ای خاک ره یار، عزیزش می دار

این طفل یتیم اشک، غم پرورد است

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

 

ای سینه بنال، ناله کار من و توست

ای ناله ببال، روزگار من و توست

ای دل برخیز تا ز دنیا برویم

دهری ست که زندگیش عار من و توست

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

ساقی، رگ ابر آبداری برخاست

گویا که ز چشم می گساری برخاست

تا آینهٔ جام گرفتی در دست

زآیینهٔ خاطرم غباری برخاست

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

ای تیره شب فراق، پایان وقت است

ای صبح بکش سر از گریبان، وقت است

خون شد دل سنگ از اثر نالهٔ ما

ای زمزمهٔ مرغ سحر خوان، وقت است

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۵۵

 

با ما زاهد، خیال خامت عبث است

وز سبحه به کف، دانه و دامت عبث است

سودی ندهد شهرهٔ شهری گشتن

ردّ خاصی، قبول عامت عبث است

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

دردا که دری نسفته می باید رفت

راز دل خود نگفته می باید رفت

می باید داد، جان شیرین بی تو

تلخی ز تو ناشنفته می باید رفت

حزین لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۴
sunny dark_mode