گنجور

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱

 

خواهی که به کام دشمنانت نکنند

انگشت نمای مردمانت نکنند

پرهیز کن از خواهر و از دختر و زن

تا حیز و دیوث و قلتبانت نکنند

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲

 

ای در گران مایه دریای وجود

بر قامت تو قبای زیبای وجود

خواهی که خدای خویش را بشناسی

خود را بشناس ای شناسای وجود

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳

 

بر عارض چون گل تو سنبل بدمید

از عنبر تو غالیه بر ماه کشید

غنچه سخنی ز پسته تنگ تو گفت

باد سحر آمد و دهانش بدرید

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴

 

آن پیر که جنبشی ازو می آید

معشوقه اگر جوان بود می شاید

ور پیر بود زن و جوان باشد مرد

حیف است که پیر را جوان می گاید

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵

 

تیر تو چو شست کابلی بگشاید

خال از رخ زنگیچه شب برباید

گویی که مهست در سراپرده قوس

چون روی تو در برج کمان بنماید

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶

 

آن سنبل تر چو بر لب آب آید

گل را ز بنفشه زار او تاب آید

با روی تو خورشید برابر می شد

زلفت به طرفداری مهتاب آید

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷

 

تیر دگران اگر زره بگشاید

پیکان تو از موی گره بگشاید

قاپوچی آسمان کمان پشت شود

تیر تو چو در کمانچه طه بگشاید

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸

 

یا بوی تو از باد صبا می آید

یا رایحه مشک خطا می آید

یا چین سر زلف تو را بگشادند

یا آهو چین نافه گشا می آید

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۹

 

این باد معنبر ز کجا می آید

کز نکهت او دم صبا می آید

یا کرد طواف بر ریاحین بهشت

یا از سر زلف یار ما می آید

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۰

 

گویند همایی به هوا می آید

چون سایه الطاف خدا می آید

گفتم غلطی که گر مرا می آید

کوفست به ویرانی ما می آید

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۱

 

ابر آمد و بر روی هوا می گرید

چون متهم از شرم و حیا می گرید

معلومم شد که او چرا می گرید

بر عمر تلف گشته ما می گرید

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲

 

با نغمه داوود کمانچه نزنید

زر وزن کنید و بر کپانچه نزنید

گفتم به جواب تو درآیم لیکن

شرطیست که بر کوه طپانچه نزنید

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳

 

ای دست نشان قلمت لؤلؤ تر

منشی فلک عبارتت را چاکر

بر بام فلک ز ماه می سازند

از بهر قلمدان تو ما شوره زر

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴

 

ای دست امید ما به لطف تو دراز

بنواز مرا به لطف ای بنده نواز

هرچند تو بی نیازی از ما ما هم

بر خاک در تو روی بر خاک نیاز

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵

 

گر پیر شدم دلم جوانست هنوز

سودا و خیال ما همانست هنوز

چون ابروی دوست گرچه پشتم خم شد

دل مایل آن سرو روانست هنوز

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۶

 

ای باد نشان کوی دلدار بپرس

از ماش دعا رسان و بسیار بپرس

صد بار اگر زیار بر دل بیش است

او را تو بجان او که صد بار بپرس

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۷

 

بیداری شبهای من از اختر پرس

حال دل پر خون ز لب ساغر پرس

بی زر ز لب دوست به کامی نرسند

ای دوست بیا و از من بی زر پرس

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۸

 

ماییم و هزار گونه خودکامی خویش

مستوجب آتشیم از خامی خویش

ای شاه رسل مرا فرو نگذاری

در روز جزا به حق هم نامی خویش

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹

 

بنشست به ناز سرو در دامن باغ

لاله ز کرشمه برداشت ایاغ

تا خرم و خوش بود شبستان چمن

در پای درخت لاله بر گرد چراغ

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۰

 

سرو آمد و بنشست به رعنایی باغ

لاله ز دگر طرف به لالایی باغ

بخرام به باغ تا که خوبان چمن

دیگر نزنند لافِ زیبایی باغ

ابن حسام خوسفی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode