فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱
از صحبت خلق سخت دلتنگ شدم
وز دمها چون آینه در زنگ شدم
بس نام نکوی بی مسمی دیدم
از نام نکوی خویش در ننگ شدم
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲
اینجا پاداش هر چه کردم دیدم
اینجا محصول هرچه کشتم دیدم
موقوف قیامت نیم اینجا همه شد
اعمال و جزا بیکدگر سنجیدم
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳
دیدم دیدم که هرچه کردم کردم
دیدم دیدم که هرچه کشتم چیدم
از چهره جان غبار تن چون رفتم
دیدم دیدم که پای تا سر دیدم
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴
یکچند بگرد خویشتن گردیدم
یکچند ز این و آن خبر پرسیدم
آخر بدر خویش بدیدم مقصود
دیدم دیدم که آخرین در دیدم
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵
در بحث بسی بگفتگو پیچیدم
بس قشر سخن شنیدم و فهمیدم
چون مغر رسید و سر بیگانه نداشت
خود گفتم و خود شنیدم و خود دیدم
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶
کی باشد و کی بحال خود پردازم
کی باشد و کی جهاز عقبی سازم
کی باشد و کی ز خویش بیگانه شوم
کی باشد و کی تن و روان در بازم
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷
کو همت عالئی که تا پست شوم
کو نیستی ز خویش تا هست شوم
کی میگذرد بعاقلی عمر عزیز
ای عشق بیار باده تا مست شوم
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸
حیران خودم که از کجا میآیم
از بهر چه آمدم چرا میآیم
خواهم بکجا رفت چه از مردودی
نی دوزخ و نی بهشت را میشایم
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹
از نور نبی واقف این راه شدیم
وز مهر علی عارف الله شدیم
چون پیروی نبی و آلش کردیم
ز اسرار حقایق همه آگاه شدیم
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰
از شرم گناه شاید از خون گریم
از ابر بهار بر خود افزون گریم
اشگی باید که نامهام شسته شود
چون عمر وفا نمیکند چون گریم
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱
ای فیض بیا که عزم می خانه کنیم
پیمان شکنیم و می بپیمانه کنیم
دل در ره عشوههای ساقی فکنیم
جان در سر غمزهای جانانه کنیم
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲
نیک است بکس بخویش نیکی کردن
آزار کسست خویشتن آزردن
القصه بخویش میکنی آنچه کنی
نیکی و بدی بکس نشاید کردن
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳
ای فیض بس است آنچه خواندی بس کن
از هیچ فن اندرز نماندی بس کن
تا قوت گفتگوی بودت گفتی
اکنون که ز گفتگوی ماندی بس کن
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴
ای فیض بیا بجانب حق رو کن
این روی و ریای خلق را یکسو کن
کاری که بمیزان خدا ناید راست
بر هم زن و با جهانیان بکرو کن
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵
شادی و طرب بغمسرائی میکن
تحصیل نوا به بینوائی میکن
بنشین چه ترا برگ شود بی برگی
بر مسند فقر پادشاهی میکن
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶
مهرت بسرشته حق در آب و گل من
جا کرده چو جان بتن در آب و گل من
از مهر علی و مهر اولاد علی است
محصول دو عالم من و حاصل من
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷
مستم ز ندای لا اله الا هو
هستم ز برای لا اله الا هو
این مستی من ز لا اله الا هو
جانم بفدای لا اله الا هو
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸
دیدیم جمال لا اله الا الله
دیدیم جلال لا اله الا الله
از دوزخ و از بهشت آزاد شدیم
جستیم وصال لا اله الا الله
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۹
ای فیض بسی موعظه گفتی گفتی
بس گوهر بینظیر سفتی سفتی
یک خفته ز گفته تو بیدار نشد
احسنت کزین فسانه گفتی خفتی
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۰
یا رب جان را غذای دانش دادی
دل را دادی ز فیض دانش شادی
توفیق عمل بعلم هم نیز بده
آن هم تو معید نعم و هم بادی