گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱

 

با ما دمش ار به مهر یکتاست بهست

سیب زنخش چو در کف ماست بهست

زین پس من و وصف قامت او، آری

چون میگوییم هم سخن راست بهست

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲

 

دلدار چو در سینه دل نرم نداشت

آزرد مرا و هیچ آزرم نداشت

بی‌جرم ز من برید و در دشمن من

پیوست به مهر و ذره‌ای شرم نداشت

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳

 

ای طلعت نور گسترت به در بهشت

بشکسته سرای حرمت قدر بهشت

امروز برین حوض طرب کن، که تراست

فردا لب حوض کوثر و صدر بهشت

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴

 

باد سحری چو غنچه را لب بشکافت

نور رخ گل روی چو خورشید بتافت

از سایهٔ خرپشتهٔ میمون فلک

در پشته نگه کن که چه سرسبزی یافت؟

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵

 

دل در غم او بکاست، می‌باید گفت

این واقعه از کجاست؟ می‌باید گفت

گفتی تو که: از که این قیامت دیدی؟

از قامت او، چو راست می‌باید گفت

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶

 

با یار ز نیک و بد نمی‌باید گفت

هر شب بیتی دو صد نمی‌باید گفت

او عاشق و من عاشق و این مشکلتر

کم قصهٔ او و خود نمی‌باید گفت

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷

 

شد درد بر پای فلک فرسایت

تا عرضه کند سختی خود بر رایت

دارد طمع آنکه بگیری دستش

ورنه چه سگست او که بگیرد پایت؟

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸

 

ای پیش تو ماه تا به ماهی همه هیچ

وین خواجگی و میری و شاهی همه هیچ

آن دمدمه و غلغل و آوازه و بانگ

با طنطنهٔ کوس الهی همه هیچ

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۹

 

بنمود بمن یار میان، یعنی هیچ

در پاش فگندم دل و جان، یعنی هیچ

گویند که: در مدرسه تحصیلت چیست؟

فکر دهن تنگ دهان، یعنی هیچ

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۰

 

دل بندهٔ بند سنبل پست تو باد!

جان شیفتهٔ دو نرگس مست تو باد!

زلف طرب و طرهٔ دستار مراد

مانندهٔ دستارچه در دست تو باد!

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۱

 

صد را، رخت از هیچ الم زرد مباد!

بر روی تو از هیچ غمی گرد مباد!

دردیست بزرگ مرگ فرزند عزیز

بر جان عزیزت دگر این درد مباد!

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲

 

شمع از دل سوزنده خبر خواهد داد

وین آتش اندرون به در خواهد داد

زین سان که زبان دراز کردست امشب

می‌بینم سر به باد بر خواهد داد

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳

 

گل را، که صبا، مرغ‌صفت بال گشاد

گفتی که: منجم ورق فال گشاد

چون گربهٔ بید خوانش آراسته دید

سر بر زد و بوی برد و چنگال گشاد

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴

 

خورشید که خاک ازو چو زر می‌گردد

از شوق رخ تو دربه‌در می‌گردد

یک جرعه می صاف تو در صافی ریخت

شد مست و درین میان به سر می‌گردد

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵

 

بر نطع تو اسب شیرکاری گردد

فرزین تو پیل کارزاری گردد

شطرنج چه بود؟ چوبکی چند، ولی

از لعل تو چون عود قماری گردد

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۶

 

شطرنج تو ما را به شط رنج سپرد

لجلاج لجاج با تو نتواند برد

اسبی که تو از رقعه ربودی و فشرد

از دست تو بیرون نکنندش بدو کرد

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۷

 

هر کس که ز کبر و عجب باری دارد

از عالم معرفت کناری دارد

و آن کو به قبول خلق خرسند شود

مشنو تو که: با خدای کاری دارد

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۸

 

دستارچه حسنی و جمالی دارد

وز نقش و نگار خط و خالی دارد

با آن همه زر، اگر خیال تو پزد

انصاف، که بیهوده خیالی دارد

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹

 

آن مه، که ز شعر زلف ذیلی دارد

همچون دل من شیفته خیلی دارد

گوید که: به کشتن تو دارم میلی

المنة لله که میلی دارد!

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۰

 

ای ماه، غمت جامهٔ دل در خون برد

نادیده ترا رخت دل ما چون برد؟

آن خال که بر گوشهٔ چشمست ترا

خال لب خوبان به زنخ بیرون برد

اوحدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۰
sunny dark_mode