گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰

 

افتادن دندان تو ای بدر منیر

داده ست دو گلبرگ تو را رنگ زریر

چندین چه کشی زبهر دندان تشویر

از یک صدف ای نگار یک در کم گیر

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

گر چنگ تو نیست بلبل ای چنگ نواز

چون با گل رخسار تو گوید همه راز

آن بلبل و گل چرا همی دارد باز

از دیده من جمال و از گوش آواز

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

ای حق رخت فریضه در گردن روز

شبهای تو خیمه زده بر دامن روز

خط چو شبت گرفت پیرامن روز

بر باد مده به قول شب خرمن روز

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

ای روز و شب از زلف و رخت یافته ساز

چون روز و شبم ز عشق تو با تک و تاز

ترسم چو گسستم از شب و روز تو راز

چون روز و شب رفته به من نایی باز

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

ای روز سپید را به روی تو نیاز

زلفت چو شب عاشق بی سیم دراز

تا نیست شبم با شب و روز تو به راز

آنم که شب از روز نمی دانم باز

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

گر شب چو دراز گردد ای مایه ناز

تن را به فغان آرد و دل را به گداز

چون است دلم را به دو زلف تو نیاز

گر نایب زلف توست شبهای دراز

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶

 

مرغی که چو ماهیش به آب است نیاز

از نسبت بط نی چو بط سینه فراز

در آب همی رود همه روز دراز

چون توده خاک دید بر گردد باز

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

از دیدن خلق، دیده بی دوست بدوز

وز صحبت بی دلی ز دل کینه بتوز

ماننده ابر و شمع، از این پس شب و روز

بی دیده همی گری و بی دل می سوز

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

گفتم که یک امروز دل من بفروز

وامی که مرا بر دو لب توست بتوز

صد بار مرا بسوخت آن عاشق سوز

از بهر سه بوسه زآن دو لب در یک روز

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

رای طربم نیست ز رای سفرش

خوابم سفری شد از بلای سفرش

یارب به که نالم از عنای سفرش

یارب چه جفا کنم به جای سفرش

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

هر چند بود مردم دانا درویش

آخر بود از توانگر نادان بیش

آن را نبود جاه چو مالش شد بیش

وین شاد بود همیشه از دانش خویش

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

تا کرد مرا گذر سماع تو به سمع

ماننده شمع آتشینم دم و دمع

از تاب و تپش که از تو من دارم جمع

از جمله هر صدی یکی دارد شمع

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

 

بی روی تو ای رشک گل و طیره باغ

از لاله و گل نه عیش بینم نه فراغ

چشمم ز تو گر نگرید از حسرت و داغ

پس چشم که گرید ای مرا چشم و چراغ

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

آن باده که من کشیدم از جام فراق

اینک ز فراق اوست ایام فراق؟

تا چند تپم چو مرغ در دام فراق

سیر آمدم از شنودن نام فراق

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

ای تعبیه حسن تو جوق از پس جوق

وز شهد و شکر برده لبت لذت و شوق

دایم به سر کوی تو گردم پر شوق

در گردن خود چو قمری از زلف تو طوق

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵

 

ای خواب شبم برده به زلف شب رنگ

با چشم چو آهو چه کنی کبر پلنگ

پشت و دلم از بس که جفا کردی و جنگ

چون زلف تو گوژ گشت و چون چشم تو تنگ

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

روی تو ز خورشید همی دارد ننگ

خورشید نخوانمت که گردی دلتنگ

خورشید ز رخسار تو می گیرد نور

یاقوت ز خورشید بدان گیرد رنگ

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

دلبر که بدو بود مرا مرهم دل

بگرفت کم من و نگیرد کم دل

با صبر توان نشست در ماتم دل

کو صبر که دست گیرد اندر غم دل

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸

 

رخسار تو را به تحفه نپسندم دل

آن به که به زلفین تو در بندم دل

این بود صوابم چو درافکندم دل

کز هر که به جز تو بود برکندم دل

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

ای ترک چو گل بخند و چون سرو ببال

کز بهر گل و سرو تو دارم دل و مال

گر سال تو خردست بزرگی به جمال

مقصود ز عشق تو جمال است نه سال

ادیب صابر
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode