گنجور

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱

 

تا زلف بتم به بند زنجیر منست

سرگشته همی روم نه هشیار و نه مست

گویم بگرم زلف ترا هر چون هست

نه طاقت دل یابم و نه قوت دست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲

 

خواهم که به اندیشه و یارای درست

خود را به در اندازم ازین واقعه چست

کز مذهب این قوم ملالم بگرفت

هر یک زده دست عجز در شاخی سست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳

 

گفتم پس از آنهمه طلبهای درست

پاداش همان یکشبه وصل آمد چست

برگشت به خنده گفت ای عاشق سست

زان یکشبه را هنوز باقی بر تست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴

 

مستست بتا چشم تو و تیر به دست

بس کس که به تیر چشم مست تو بخست

گر پوشد عارضت زره عذرش هست

از تیر بترسد همه کس خاصه ز مست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵

 

ای مه تویی از چهار گوهر شده هست

زینست که در چهار جایی پیوست

در چشم آبی و آتشی اندر دل

بر سر خاکی و بادی اندر کف دست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶

 

چون من به خودی نیامدم روز نخست

گر غم خورم از بهر شدن ناید چست

هر چند رهی اسیر در قبضهٔ توست

زین آمد و شد رضای تو باید جست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷

 

ای چون گل و مل در به در و دست به دست

هر جا ز تو خرمی و هر کس ز تو مست

آنرا که شبی با تو بود خاست و نشست

جز خار و خمار از تو چه برداند بست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸

 

ای نیست شده ذات تو در پردهٔ هست

ای صومعه ویران کن و زنار پرست

مردانه کنون چو عاشقان می در دست

گرد در کفر گرد و گرد سر مست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۹

 

لشکرگه عشق عارض خرم تست

زنجیر بلا زلف خم اندر خم تست

آسایش صدهزار جان یک دم تست

ای شادی آن دل که در آن دل غم تست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۰

 

گیرم که چو گل همه نکویی با تست

چون بلبل راه خوبگویی با تست

چون آینه خوی عیب جویی با تست

چه سود که شیمت دورویی با تست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۱

 

محراب جهان جمال رخسارهٔ تست

سلطان فلک اسیر و بیچارهٔ تست

شور و شر و شرک و زهد و توحید و یقین

در گوشهٔ چشمهای خونخوارهٔ تست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲

 

امروز ببر زانچه ترا پیوندست

کانها همه بر جان تو فردا بندست

سودی طلب از عمر که سرمایهٔ عمر

روزی چندست و کس نداند چندست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳

 

بر من فلک ار دست جفا گستردست

شاید که بسی وفا و خوبی کردست

امروز به محنتم از آن از سر و دست

تا درد همان خورد که صافی خوردست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴

 

تا جان مرا بادهٔ مهرت سودست

جان و دلم از رنج غمت ناسودست

گر باده به گوهر اصل شادی بودست

پس چونکه ز بادهٔ تو رنج افزودست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵

 

در دام تو هر کس که گرفتارترست

در چشم تو ای جان جهان خوارترست

وان دل که ترا به جان خریدار ترست

ای دوست به اتفاق غمخوار ترست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۶

 

مژگان و لبش عذر و عذابی دگرست

وز کبر و ز لطف آتش و آبی دگرست

بی‌شک داند آنکه خردمند بود

کان آفت آب آفتاب دگرست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۷

 

هر خوش پسری را حرکات دگرست

واندر لب هر یکی حیات دگرست

گویند مزاج مرگ دارد هجران

هجر پسران خوش ممات دگرست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۸

 

هر روز مرا با تو نیازی دگرست

با دو لب نوشین تو رازی دگرست

هر روز ترا طریق و سازی دگرست

جنگی دگر و عتاب و نازی دگرست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹

 

در شهر هر آنکسی که او مشهورست

دانم که ز درد پای تو رنجورست

هستی به معانی تو جهانی دیگر

پایی که جهانی نکشد معذورست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۰

 

غم خوردن این جهان فانی هوسست

از هستی ما به نیستی یک نفسست

نیکویی کن اگر ترا دست رسست

کین عالم یادگار بسیار کسست

سنایی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۲۲
sunny dark_mode