گنجور

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

جانی که همای عالم قدس بدست

درمانده بدام شهوت و حرص شدست

از قید صفات بد اگر گشت جدا

بالذات ورا میل بمأوای خودست

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

 

سرمایه عمر من بسودای تو رفت

نقد دو جهان مرا بیغمای تو رفت

جان و دلم از جهان بصد حسرت و آه

با درد فراق وداغ غم های تو رفت

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

از نور تجلی تو عالم پیداست

ذرات جهان ز مهر رویت شیداست

چشمی که بنور معرفت روشن شد

بیند که جمال تو بعالم پیداست

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

تا دل بجفای عشق تو خو کردست

صد کوه بلا به پیش او چون گردست

درد تو شفای این دل درویش است

هرکس نه چنین بود یقین نامردست

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

پیوسته مرا از او جگر پرخونست

یک لحظه نپرسید که حالت چونست

از جور و جفای او ننالم که مرا

اینها همگی ز طالع وارونست

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

آنجا که منم نه ذات باشد نه صفات

نه انجم و افلاک و عناصر نه جهات

نه کشف و تجلی و نه حال و نه مقام

نه جنت و دوزخ و نه نور و ظلمات

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳

 

ظاهر ز مظاهر جهات ذات منست

گر علوی و سفلی است و گر جان و تنست

گر عالم و آدم است و گر ملک و ملک

گر کون و مکان و گر زمین وز منست

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

نور رخت از ظلمت زلفت پیداست

لیکن نظر چنین نصیب داناست

عارف ز جهان بروی تو می نگرد

برکوری آنکه دیده اش ناپیداست

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵

 

آن نقد نبی که در ولایت شاهست

برچرخ هدایت آفتاب و ماه است

در خلق حسن حسین ثانی بجهان

میدان بیقین کامیر روح الله است

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

تا مهر جمال تو هویدا شده است

از پرتو او دو کون پیدا شده است

تا دیده برخسار تو بینا شده است

جان و خردم ز دیده شیدا شده است

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

عشق تو مرا ز عالم آزادی داد

تاباد، غم عشق تو برجانم باد

دایم دل و جان بیاد تو مشغولند

هرگز بود آیا که کنی از ما یاد

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸

 

از پرتو روی تو جهان روشن شد

جانم ز نسیم زلف تو گلشن شد

چون شاهد حسن در عدم منزل کرد

میخانه هر دو عالمش مسکن شد

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

آن دم که ظهور یار و اغیار نبود

ز اسما و صفات و فعل آثار نبود

در خلوت غیب خو بخود داشت حضور

در دار بغیر یار دیار نبود

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

روی تو نهان بپرده عالم شد

مجموعه حسنت از جهان آدم شد

اسمت بمراتب ظهورات صفات

گه عالم و گه آدم و گه خاتم شد

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

ای دلبر شوخ بیوفائی تا چند

در هجر تو جان به بی نوائی تا چند

آخر بود این که جان بوصل تو رسد

این دل بغم و درد جدائی تا چند

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲

 

یارم ز همه جهان مرا روی نمود

دیدم که جهان جمله نمود او بود

عالم همه مرآت جمال رخ اوست

حقا که جز او نیست بعالم مشهود

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳

 

لعل لب تو از می ناب اولیتر

دندان تو از در خوشاب اولیتر

در خورد دلم بجز لب لعل تو نیست

زان رو که شراب با کباب اولیتر

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴

 

ای حسن تو از روی بتان کرده ظهور

روی تو بپرده جهان شد مستور

زهاد ز درد هجر تو رنجورند

عشاق ز باده وصالت مخمور

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

 

ای دل بغم فراق می باش صبور

کاندر عقب فراق وصل است و سرور

باآن قدو روی چون گل و سروسهی

داریم فراغتی ز طوبی و ز حور

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

دادم دل خود به عشق یاری که مپرس

کردم هوس وصل نگاری که مپرس

تا دل به بلای غم گرفتار آمد

دارم ز جفاش روزگاری که مپرس

اسیری لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode