گنجور

شمس مغربی » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

ای مهر رخت مظهر ذرّات دو کون

ذاتت به صفت معین ذات دو کون

وی داده به نیستی جمالت هستی

ای کرده ز نفی عین اثبات دو کون

شمس مغربی
 

شمس مغربی » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

تو مست خودی و ما همه مست به تو

تو هست خودی و ما همه هست به تو

تا نسبت ما به تو بود از همه روی

دادیم ازین سبب همه دست به تو

شمس مغربی
 

شمس مغربی » رباعیات » شمارهٔ ۲۳

 

آن کیست که غیر توست آن کیست بگو

او خود ز کجاست یا خود او چیست بگو

چون غیر ترا نیست حیاتی به یقین

آن کس که بجز تو بود چون زیست بگو

شمس مغربی
 

شمس مغربی » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

از پیش خدا بهر خدا آمده ای

نی از پی بازی و هوا آمده ای

در معرفت و عبادت ایزد کوش

کز بهر همین درین سرا آمده ای

شمس مغربی
 

شمس مغربی » رباعیات » شمارهٔ ۲۵

 

چون دانستی که از کجا آمده ای

یا کیت فرستاد و چرا آمده ای

برخیز و قدم در نه و مردانه بکوش

گر زانکه تو از بهر خدا آمده ای

شمس مغربی
 

شمس مغربی » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

تو مظهر مرآت خدا آمده ای

آیینه وجه کبریا آمده ای

از ما بجمال خود تجلی کرده

از حضرت خود بدین سرا آمده ای

شمس مغربی
 

شمس مغربی » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

هر چند که در ملک فنا آمده ای

در ملک فنا پی بقا آمده ای

از عالم حق بدین سرا آمده ای

بنگر ز کجا تا به کجا آمده ای

خالی نشوی یک نفس از علم و عمل

[...]

شمس مغربی
 

شمس مغربی » رباعیات » شمارهٔ ۲۸

 

با ما نتوان گفت چرا آمده ای

با خود تو که ای  و از کجا آمده ای

از بس که به بازی و هوا مشغولی

گویی که به بازی و هوا آمده ای

شمس مغربی
 

شمس مغربی » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

ای آنکه طریق عشق ما می سپری

باید که به کل ز خویشتن درگذری

تا با خبری ز خویشتن بی خبری

تا بی خبری ز خویشتن با خبری

شمس مغربی
 

شمس مغربی » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

از مستی باده گر خروشان بدمی

کی ساقی بزم درد نوشان بدمی

از خرقه رنگ گر نه بیرون شدمی

کی  واقف سرّ خرقه پوشان بدمی

شمس مغربی
 

شمس مغربی » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

هر نغمه که از هزار دستان شنوی

آن را به حقیقت از گلستان شنوی

هر ناله که از باده پرستان شنوی

آن می‌گوید ولی ز مستان شنوی

شمس مغربی
 

شمس مغربی » رباعیات » شمارهٔ ۳۲

 

در خانقه از بهر جهت می پویی

در وی همه ذکر از این جهت می گویی

در هر جهتی ز بی جهت بی خبری

بگذر ز جهت چو بی جهت می جویی

شمس مغربی
 

شمس مغربی » رباعیات » شمارهٔ ۳۳

 

در جمله صور عابد و معبود تویی

زان روی که هم ساجد و مسجود تویی

زان روی که هر که عابد و معبود است

موجود یقین بدان که موجود تویی

شمس مغربی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode