گنجور

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱

 

نوک قلمت که مشک از او می بارد

بر صفحه گل عنبر تر بنگارد

برنامه هستی قلم انصافت

بنشاند عدل و ظلم از او بردارد

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲

 

ز آن درد که آن دیده روشن دارد

چشمم ز برای او گهر می بارد

آن درد اگر غمزه او بگذارد

چشمم به مژه ز چشم او بر دارد

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳

 

لطفت همه کارهای او نیکو کرد

آری همه کارهای ما نیک او کرد

او نیکو کرد و ما همه بد کردیم

ما را به نکو کاری خود بدخو کرد

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴

 

در شست تو چون کمان خمیدن گیرد

قوس قزح از هوا رمیدن گیرد

چون کرکس تیر تو پریدن گیرد

دل در بر نسرین طپیدن گیرد

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵

 

اغیار چو از میان کناری گیرد

هر دست طرب دامن یاری گیرد

بنشین نفسی کاین دل سودایی من

در سایه سرو تو قراری گیرد

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶

 

ایام گل است و ابر نم می ریزد

وز شاخ نشاط بار غم می ریزد

در سایه سرو از گل و بادام بهی

باد سحر آمد و درم می ریزد

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷

 

مشک از سر زلف آن صنم می ریزد

عنبر ز شبستان ارم می ریزد

سر تا قدمش چو سر بسر زیبا هست

خوبی ز سرش تا به قدم می ریزد

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸

 

خوی از سر زلف آن صنم می ریزد

بر گل ز گلاب ناب نم می ریزد

از حسرت عناب لبش دیده من

خونابه ز چشم ، دم به دم می ریزد

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹

 

شب نیست که آهم به ثریا نرسد

وز دیده من سیل به دریا نرسد

دل گلشن وصل تو به جان می طلبد

تا عاقبت آنجا برسد یا نرسد

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰

 

بیچاره حسود بی بصر خواهد شد

چون کور شده است کورتر خواهد شد

از زیر و زبر چو گویمش کان فلکی

مانند فلک زیر و زبر خواهد شد

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱

 

چون خواجه نظام در چنان محرم شد

فردوس ز فرّ قدمش خرّم شد

چون زآن به حساب سال با هم ضم شد

تاریخ وفات صاحب اعظم شد

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲

 

چون لاله و سبزه باهم آمیخته شد

از لؤلؤی تر زمرد انگیخته شد

گل خنجر بید دید برداشت سپر

می گفت که خون ارغوان ریخته شد

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳

 

چشم سیهت که فتنه خواب آمد

مستی ست که در گوشه محراب آمد

زآن چشمه نوش تر نشد لب مارا

آن چاه زنخ نگر که بی آب آمد

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴

 

گرچه به قلم کام بسی دانی راند

وز نوک قلم مشک توانی افشاند

چون نامه خویشتن بباید خواندن

منویس کتابتی که نتوانی خواند

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵

 

آنکس که طریق مدح و ذمّ می داند

میدان که هجا و هزل هم می داند

در هزل مرا ز خویش کم می دانی

یا ابن حسام از تو کم می داند

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶

 

تا عارض چون آتشت افروخته اند

صد خرمن تقوی و ورع سوخته اند

گویی که قبای دلبری روز ازل

بر قد تو پرداخته و دوخته اند

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷

 

جانهای رسل براس و عین آمده اند

حوران همه با زینب و زین آمده اند

امشب ملکوت آسمانها بتمام

گریان به عزاپرس حسین آمده اند

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸

 

آنها که شراب را حکیمانه خورند

سرطست که می به شرط پیمانه خورند

اکنون که حرام شد حکیمان نخورند

پیمانه چو باشد اهل پیمانه خورند

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹

 

با قد تو سرو سرفرازی نکند

با زلف تو مشک دست یازی نکند

سوسن سخن بنفشه با موی تو گفت

آن به که دگر زبان درازی نکند

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰

 

آن کس که عمل به جز مجازی نکند

در خدمت محمود ایازی نکند

از مردم دیده کی پذیرند نماز

تا خرقه به خون دل نمازی نکند

ابن حسام خوسفی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode