جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۱۹
روزی که سوی اهل وفا می آیی
افتان خیزان همچو صبا می آیی
تازان تازان همی روی از بر ما
لنگان لنگان به سوی ما می آیی
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۲۰
چون دیده ببندم به خیال تو خوشم
چون بگشایم به خط و خال تو خوشم
القصه چه در خواب و چه در بیداری
دایم به تماشای جمال تو خوشم
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۲۱
جانا بنشین و زان دو لب در گوشم
گوش یک سخن و ز ناله کن خاموشم
ور نی ز خراش دل خود بخروشم
خود را و تو را به عالمی بفروشم
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۲۲
چون سوی من ای جان و جهان دیر آیی
خواهی بکشی زودم ازان دیر آیی
گر عمر نهم نام تو یا جان چه عجب
چون عمر روی زود چو جان دیر آیی
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۲۳
وای دل آن که دلستانش برود
وز باغ نظر سرو روانش برود
گفتی که به رفتنم رضا ده هیهات
چون زنده رضا دهد که جانش برود
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۲۴
روزی بینی مرا به خاک افتاده
وز تیغ اجل به سینه چاک افتاده
جان روی به عالم بقا آورده
تن بر سر بستر هلاک افتاده
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۲۵
بی کار دلا به کارفرما نرسی
اینجا نکنی کار بدانجا نرسی
کار خود از امروز به فردا مفکن
ترسم که از امروز به فردا نرسی
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۲۶
یارب ز زیان و سود خویشم برهان
وز نسبت بخل و جود خویشم برهان
من ناخوشیی که دارم از خود دارم
از ناخوشی وجود خویشم برهان
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۲۷
تا ترک عوایق و علایق نکنی
قطع نظر ازکل خلایق نکنی
در قبله توحید ز روی اخلاص
یک سجده شایسته لایق نکنی
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۲۸
تا کی طلب جانان چون نادانان
زین شعبده بازکان افسون خوانان
خواهی که به جانان برسی رو گم کن
تن در دل و دل در جان جان در جانان
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۲۹
یک نیمه ز عمر در بطالت بگذشت
یک نیمه به تشویر و خجالت بگذشت
عمری که دمی ازو جهانی ارزد
بنگر به چه حیلت و چه حالت بگذشت
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۳۰
هر گه خوانی «الف بی » ای حورنژاد
از دست دو «دال و الفت » خواهم داد
تا نتواند به «میم » تو چشم گشاد
انگشت نهم ز رشک بر دیده «صاد»
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۳۱
بر عزم سفر دلی ز گیتی ناشاد
رفتم به وداع آن بت حور نژاد
می کرد وداع و اشکریزان می گفت
رفتی و گذاشتی مرا شرمت باد
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۳۲
جانانه که آمد گل و گلشن همه او
در گلشن جان سنبل و سوسن همه او
برداشته از میانه پندار دویی
هم او همه گشته و هم من همه او
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۳۳
گاهی کشیم به رفتن ای عشوه پرست
گه ز آمدن از نیست مرا سازی هست
تا چند گهی کشی و گه زنده کنی
یکباره برفتی و بکشتی و برست
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۳۴
دیوانه شکل دین برانداز توام
مفتون دو لعل نغمه پرداز توام
ای وای من آن زمان که ماند محروم
دیده ز جمال و گوش ازآواز توام
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۳۵
در دیده ز تو ابر بهاری دارم
بر چهره شکفته لاله زاری دارم
لطفی بنما و پرده از طلعت خویش
بگشا که عظیم انتظاری دارم
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۳۶
دیدار تو ای یار پسندیده من
حیف است بدین دیده غمدیده من
در دیده من نشین وبگشای نقاب
خود بین رخ خویش لیک از دیده من
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۳۷
از لجه هجر ساحلی می خواهم
در ساحت وصل منزلی می خواهم
اینها همه علت است بی خواهش خویش
مستغرق عشق تو دلی می خواهم
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۳۸
رفت آنکه طلبگار وصالت باشم
جویای رخ خجسته فالت باشم
بنمای جمال عشق عشاق خودم
تا عاشق عاشق جمالت باشم