گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱

 

خالی که به شیوه پای بست لب تست

همچون دلم آشفته و مست لب تست

بسیار دلش خون مکن و روزی چند

نیکو دارش، که زیر دست لب تست

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲

 

اوحد، دیدی که هرچه دیدی هیچست؟

وین هم که بگفتی و شنیدی هیچست؟

عمری به سر خویش دویدی هیچست

وین هم که به کنجی بخزیدی هیچست؟

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳

 

آتش تپش از جان به تابم بردست

دود از دل خستهٔ خرابم بر دست

با این همه دود و آتش اندر دل و جان

پیش تو چنانست که آبم بردست

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴

 

ای بوده مرا ز جسم و جان هیچ به دست

نابوده زبود این و آن هیچ به دست

از من طلب هیچ نمیباید کرد

زیرا که ندارم به جهان هیچ به دست

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵

 

زلفت، که چو حلقهٔ کمند افتادست

از وی دل عالمی به بند افتادست

در پای تو افتاد و شکستش سر از آنک

آشفته ز بالای بلند افتادست

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶

 

حسنی که تو، ای نگار، داری بردست

آن نقش چرا همی نگاری بردست؟

ساعد به سر آستین همی پوش، از آنک

تو میگیری سیاه کاری بردست

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷

 

ابر آن نکند که این جلب زن کردست

ببر آن نکند که این جلب زن کردست

بنیاد مسلمانی ازو گشت خراب

گبر آن نکند که این جلب زن کردست

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸

 

شاهی ز غلام خویش یاد آوردست

ما را به سلام خویش یاد آوردست

نشگفت که نام ما بلندی گیرد

ما را چو به نام خویش یاد آوردست

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹

 

کس لاف غم تو، ای پریوش، نزدست

تا در دل او مهر تو آتش نزدست

از طرهٔ طیرهٔ تو مشک ختنی

عمریست که هرگز نفسی خوش نزدست

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰

 

رنگی ز رخ چو لاله زارم بفرست

بویی ز دو زلف مشکبارم بفرست

چون دست نمی‌دهد که دستت بوسم

دستارچه‌ای به یاد گارم بفرست

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱

 

زلف تو، اگر فزود، اگر کاست خوشست

قد تو اگر نشست، اگر خاست خوشست

پیوسته حدیث قامتت میگویم

زیراکه مرا با سخن راست خوشست

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲

 

بر سبزه نشست می‌پرستان چه خوشست!

بر گل نفس هزاردستان چه خوشست!

ای گشته به اسم هوشیاری مغرور

تو کی دانی که عیش مستان چه خوشست؟

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳

 

ما را تو چنین ز دل بر آری نیکست

وانگه بدو زلف خود سپاری نیکست

زلفت که به فتنه سر بر آورد چنان

او را تو چنین فرو گذاری نیکست

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴

 

بر گوشهٔ چشم تو، که شوخ و شنگست

آن خال تو دانی به کدامین رنگست؟

موریست که بر کنار بادام نشست

پیداست که در لب تو شکر تنگست

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵

 

دل بندهٔ بوی عنبر آمیز گلست

جان چاکر عارض دلاویز گلست

بلبل که هزار خار کن بندهٔ اوست

او نیز غلام خار سرتیز گلست

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶

 

رویت، که به خوبی گل خندان منست

آرامگهش دل چو زندان منست

نیکش بگزدیدند به دندان، گر چه

گفتم که: همین نیک به دندان منست

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷

 

جانا، دلم از فراق رویت خونست

چشمم ز غمت چو چشمهٔ جیحونست

آن خال که بر رخت نهادست، دمی

بر روی منش نه، که ببینم چونست؟

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸

 

زلفت چو شب و چهره چو روزی نیکوست

من روز و شبت ز بهر آن دارم دوست

آن کو ز رخت روز و ز زلفت شب ساخت

پیوسته نگهدار شب و روز تو اوست

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹

 

مقصود ز هر حدیث و هر زمزمه اوست

سر جملهٔ هر غلغله و دمدمه اوست

گر بد بینی به وصل خود هم نرسی

ور نیک نگه کنی به خود خود همه اوست

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰

 

ای آنکه ترا قوت هر بیشی هست

بنگر به دلم، که اندکش ریشی هست

درویشم و دست حاجتی داشته پیش

گر زانکه ترا فراغ درویشی هست

اوحدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۰
sunny dark_mode