گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵

 

در وی زده ایم دست او داند و ما

وز جام وییم مست او داند و ما

گر زاهد و عابدیم و گر فاسق و رند

هستیم چنانک هست او داند و ما

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

نائی که جمال دلستانست او را

لبها چو عقیق در فشانست او را

در چنگ وی ار ناله کند نای رواست

دم در دهدش ناله از آنست او را

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

گفتم صنما غم رهی نیست ترا

وز درد درونم آگهی نیست ترا

هرگز نکنی دوا بسیب ز نخم

گفتا که کنون به از بهی نیست ترا

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

 

حسنت که بر او روح نظر داشت مرا

دائم لب و دیده خشک و تر داشت مرا

هم ز اول کار چون سرماش نبود

در پای غمت ز دست برداشت مرا

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

گل دید صفای آنرخ نیکو را

از غصه درید گر ته صد تو را

با شکر تو نبات لافی میزد

در چوب ز بهر آن گرفتند او را

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

دلدار همیگفت من محزون را

کآخر چه دواکنی دل پرخون را

از وی چو شنیدم اینسخن بگشادم

قفل از سر درج گوهر موزون را

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

خاتون جهان جهانملک خاتون را

آن کیسه فشان سیم و زر قانون را

جاوید بقا باد که تا دفع کند

عدلش ز سر من ستم گردون را

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

برخیز اگر دسترسی هست ترا

میدان بیقین که نیست پیوست ترا

در یاب و مده فرصت امکان از دست

شاید که دگر می نرسد دست ترا

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳

 

در فتنه این و آن میفکن خود را

در بیم و بلای جان میفکن خود را

کاریکه در آن بسعی تو حاجت نیست

ز نهار در آن میان میفکن خود را

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

دل شد سیه از سپیدی برف مرا

در ده می لعل ساغری ژرف مرا

کو مطبخی پاک و مسمن مرغی

تا قلیه کند بقاتق ترف مرا

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵

 

گر قصد کند بصد ضرر روی مرا

ور بسته بر آرد بسر کوی مرا

تا حاکم بر کمال فرمان ندهد

نقصان نکند بیکسر موی مرا

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

من بنده نکو شناسم احوال ترا

جودی نبود ترا و امثال ترا

گوئی سبب حرص لزوم جمعست

کز صرف کنند منع اموال ترا

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

دارم هوس لعل تو ایدر خوشاب

بشتاب تو هم که میکند عمر شتاب

تا کی دل بریان من از خون جگر

بر آتش سودای تو گرید چو کباب

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸

 

کردی دلم ایماه دل افروز کباب

خواهی ز دل سوخته هر روز کباب

از سوز غم تو خون چکانید دلم

شک نیست که خون چکاند از سوز کباب

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

بر خاک فتاده رند کی مست و خراب

خونابه فشان ز آتش غم همچو کباب

کم نیست ز زاهدی که دارد بادی

در سر چو حباب ار چه رود بر سر آب

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

معشوقه چو بامداد برخاست ز خواب

یک نیمه نمود رح ز پیروزه نفاب

گفتی که طلوع آفتاب از آبست

طالع شده یک نیم و دگر نیم در آب

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

گر میطلبی گوهر اسرار طلب

واندر صدف ایندل بیدار طلب

از کوی تو چون راه بدر می نرود

دلدار توئی و هم تو دلدار طلب

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲

 

دی ترک پری پیکر من مست خراب

با تیر و کمان کرد سوی دشت شتاب

تیرش ز کمان میشد و میگفت خرد

خورشید زماه نو روان کرد شهاب

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳

 

دل ز آتش هجرانت کبابست کباب

جان هم ز خراج و غم خرابست خراب

با هر که شراب وعده وصل دهی

چون در نگری جمله سرابست سراب

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴

 

هر گه که ببینیم رخ سیراب شهاب

وانغالیه گون سنبل پرتاب شهاب

دیو غم من بسوزد از تاب رخش

شک نیست که دیو سوزد از تاب شهاب

ابن یمین
 
 
۱
۲
۳
۴
۳۲
sunny dark_mode