گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۶

 

چون دولت تو جهان جوانست ای شاه

پس دولت تو مگر جهانست ای شاه

بزم تو به حسن بوستانست ای شاه

گویی ز شکوفه زآسمانست ای شاه

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۷

 

این خوشرویان که ایستادند همه

از مادر حسن دوش زادند همه

بزم تو شها چشم نهادند همه

در بندگی تو دست دادند همه

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۸

 

امروز منم چو ماری اندر سله ای

ز آوازه من در این جهان ولوله ای

بر من هر موی اگر شود سلسله ای

از چرخ فلک نکرد خواهم گله ای

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

دانم که وفا ز دل برانداخته ای

با آنکه مرا عدوست در ساخته ای

دل را ز وفا چرا بپرداخته ای

مانا که مرا تمام نشناخته ای

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۰

 

ای ابر ز بحر تا هوایی شده ای

گویی که کف حاتم طایی شده ای

نه نه که کف دست علایی شده ای

زان مایه رحمت خدایی شده ای

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

بر شعر مرا دلیست ای بار خدای

در مدح و ثنای خسرو مدح آرای

می بترکدم دل اندرین تنگی جای

از بهر خدای را دوایی فرمای

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۲

 

ای غم سختی تو ای دل از غم نرمی

ای دم سردی تو ای دل از دم گرمی

ای عشق خمش باش که بس بی شرمی

ای هجر برو که سخت بی آزرمی

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

روزی که چو باد پیش من برگذری

دردسر و رنج دل و خون جگری

وآن شب که چو مه به روی من در نگری

نور جگر و قوت دل و تاج سری

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۴

 

مفروق دو دیده ای و مقرون دلی

دل هر چه بیندیشد مضمون دلی

تا ظن نبری که هیچ بیرون دلی

در خون دلم مشو که در خون دلی

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۵

 

مرهم گفتم تو با دل ریش همی

تا بندیشم من از بدانیش همی

نعمت شودم زمان زمان بیش همی

یادم ناید ز نعمت خویش همی

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۶

 

دولت ز علاء دولت عالی رای

بر عالم سایه درد چون پر همای

ای داده خدایت شرف از بهر خدای

یک بار مرا جمال رویت بنمای

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۷

 

از شیرینی چون به سخن بنشینی

از دو لب خود شکر به دامن چینی

در بوسه لب تو گویدم می بینی

هرگز شکر سرخ بدین شیرینی

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۸

 

با هر تاری ساخته چون پود شوی

با جمله همه زیان بی سود شوی

در دیده عهد دوست چون دود شوی

زینگونه به کام دشمنان زود شوی

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۹

 

ای گل نه ز گل ز دل همی بر رویی

دل را ز همه غمان فرو می شویی

ای گل تو عقیق رنگ و مشکین مویی

بر آب روان زیاده استی گویی

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۰

 

آخر نگذاردم فلک چون زاری

آخر بجهد فضل مرا بازاری

آخر بد ماندم جهان گلزاری

عذری خواهد ز من بهر آزاری

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۱

 

ای دولت هند را جمالی دادی

ای شادی زین قبل به غایت شادی

ای چرخ تو در دهان عالم دادی

کای دولت شیرزاد باقی بادی

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۲

 

شوخی صنمی خوشی کشی خندانی

طوطی سخنی و عندلیب الحانی

چون برده دلم به لابه و دستانی

لابد پس دل روم چو سرگردانی

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۳

 

عشق آتشی افروخت که از بسیاری

در دوزخم افکند همی پنداری

دل سوخته بودی به هزاران زاری

گر آب دو چشم من نکردی یاری

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۴

 

ای بخت مرا سوخته خرمن کردی

بی جرم دو پای من در آهن کردی

در جمله مرا به کام دشمن کردی

با سگ نکنند آنچه تو با من کردی

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۵

 

در پیش گل وصال ما را بویی

وز پس همه ساله عیب ما را جویی

هر چند رخ وفای ما را شویی

کس نشنودا آنچه تو ما را گویی

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
sunny dark_mode